راستش تو کارایِ خارق العاده بلد نبودی...
نتونستی منو زیرِ بارون با یه آهنگِ عاشقونه غافلگیر کنی،
تو برام گیتار نزدی،
وقتی از خیابون رد شدیم دستمو محکم فشار ندادی،
هیچوقت وقتی قهر بودم با پاستیل خرم نکردی،
دقیقا جاهایی که نباید...منطقی حرف میزدی،
وقتی فهمیدی خوب نیستم نیومدی به زور ببریم دکتر،
بلد نبودی یه گوشه ماشینو پارک کنیو با مترو بریم اینور اونور،
هندزفریتو بذاری تو گوشمو اهنگی و بذاری که حرفایِ تو به منه!
هیچوقت ازم نخواستی یادت بدم چجوری موهامو ببافی یا برام لاک بزنی،
یادم نمیاد سردم شده باشه و کتت رو در بیاری بدی من بپوشم،
میدونستی دیوونهیِ عطر تلخم و نمیزدی مستم کنی،
تو فقط تا تونستی خجالت کشیدی،
تا تونستی کنجِ خونه نشستی و قلمتو رو کاغذ رقصوندی،
نمیدونستی من دنیام با چیزای کوچیک جون میگیره،
حالا برو و تمامِ شعراتو، احساستو... توی شومینه بسوزون؛
چون من عاشقِ قدم زدن توی خیابون ولیعصر با "اون" شدم :)🖤
#ارسالی
@Cafetaxt