بعدِ چند ماه،
همه دور هاتو بزنی
همه رو امتحان کنی
با اینکه میدونی یه دختر بخاطر تو دیگه نابود شدع
بعد تو دیگه اون دخترِ شاد و پر انرژی سابق نیس!
دیگه از شدت بی خوابی چشاش قرمزه همیشه زیر چشاش کبوده!
دیگه دستاش ظریف و دخترونه نیستن!چون به اندازه تموم حرفای قشنگی که قبلن بهش زده بودی رو دستش خط انداخته!
دیگه انقدر بی روح بود که حتی آرایشم نمیکرد!
موهاشو با عشق نمی بافت!
بخاطرِ تو! تو که نه؛بهتره بگم یه لاشی!
میدونستی شب و روزش تویی ها!
ولی بازم بهش بی محلی کردی!
دنبال این بودی که چیجوری با لاشی بازیات دلشو خون کنی!
چند ماه طاقت آورد... اونم فقط به امید برگشتن تو!
ولی یهو دیگه بُرید ... یهو دیگه توانِ حتی راه رفتنم واسش نمونده بود!
تو بعد چند ماه سر و وضعشو تو خیابون دیدی به خودت اومدی...
جا خوردی از اینکه این همون دختره؟؟همون دختر دیوونه که فقط میخندید؟؟
عذاب وجدان دیوونت کرده بود...
اومدی خونه گوشیتو خاموش کردی انقدر که بهم ریخته بودی...
تو چی فکر میکردی دربارش؟که اونم مصه تو یه لاشیه میره دنبال عشق و حال بعده تو؟
بعد چند ساعت فکر و خیال..
گوشیتو روشن میکنی!
یه تماس بی پاسخ ازش داشتی!
بعدِ مدت ها... هرچی شمارشو گرفتی..
خاموش بود!با عصبانیت گوشیو پرت میکنی سمت دیوار ... یهو دلت شور میزنه!
سوار ماشین میشی میری سمت خونشون... با دیدن آمبولانس در خونشون دستو پاهات سست میشه...
میدونسی یه بلایی سره خودش اورده ها!چون بهت گفته بود اینکارو میکته و تو فقط بهش خندیدی...ولی هی خودتو گول میزنی نه چیزی نیست!
پیاده میشی ... با هر قدم پاهات سست تر میشه ... نزدیک که میشی؛صدای جیغ و داد خانوادش میاد!صدای پچ پچای همسایع!
توانِ حتی پلک زدنم نداری !
یهو میبینی روی یه برانکارد یه دخترو میارن پایین!
چقد معصوم خوابیده!با همون چشمای کبود و صورت سفیدش!
میزارنش تو آمبولانس ... یهو چشمت میخوره به دستش!
بازهم واسه تو دستشو پاره کرده بود...
ولی اونقدر عمیق که دیگه جونی واسش نمونه!
از سر جات تکون نمیخوری ... فقط زومی رو صورتش!
یهو میبینی پارچه سفید و کشیدن رو سرش و در امبولانس و بستن که ببرنش!
باورت میشه؟؟
واسه همیشه از دستش دادی!حتی اخرین بارم که زنگ زد باهات حرف بزنه نتونست!شاید اگه باهاش حرف میزدی الان اینجا بود...
چقدر پشیمونی!چقدر اذیتش کردی... چقدر نابودش کردی!
ولی دیگه نیست!حالا آزادی هرکاری میخوای بکنی بکن!
دیگه اون نیست...
همه دور هاتو بزنی
همه رو امتحان کنی
با اینکه میدونی یه دختر بخاطر تو دیگه نابود شدع
بعد تو دیگه اون دخترِ شاد و پر انرژی سابق نیس!
دیگه از شدت بی خوابی چشاش قرمزه همیشه زیر چشاش کبوده!
دیگه دستاش ظریف و دخترونه نیستن!چون به اندازه تموم حرفای قشنگی که قبلن بهش زده بودی رو دستش خط انداخته!
دیگه انقدر بی روح بود که حتی آرایشم نمیکرد!
موهاشو با عشق نمی بافت!
بخاطرِ تو! تو که نه؛بهتره بگم یه لاشی!
میدونستی شب و روزش تویی ها!
ولی بازم بهش بی محلی کردی!
دنبال این بودی که چیجوری با لاشی بازیات دلشو خون کنی!
چند ماه طاقت آورد... اونم فقط به امید برگشتن تو!
ولی یهو دیگه بُرید ... یهو دیگه توانِ حتی راه رفتنم واسش نمونده بود!
تو بعد چند ماه سر و وضعشو تو خیابون دیدی به خودت اومدی...
جا خوردی از اینکه این همون دختره؟؟همون دختر دیوونه که فقط میخندید؟؟
عذاب وجدان دیوونت کرده بود...
اومدی خونه گوشیتو خاموش کردی انقدر که بهم ریخته بودی...
تو چی فکر میکردی دربارش؟که اونم مصه تو یه لاشیه میره دنبال عشق و حال بعده تو؟
بعد چند ساعت فکر و خیال..
گوشیتو روشن میکنی!
یه تماس بی پاسخ ازش داشتی!
بعدِ مدت ها... هرچی شمارشو گرفتی..
خاموش بود!با عصبانیت گوشیو پرت میکنی سمت دیوار ... یهو دلت شور میزنه!
سوار ماشین میشی میری سمت خونشون... با دیدن آمبولانس در خونشون دستو پاهات سست میشه...
میدونسی یه بلایی سره خودش اورده ها!چون بهت گفته بود اینکارو میکته و تو فقط بهش خندیدی...ولی هی خودتو گول میزنی نه چیزی نیست!
پیاده میشی ... با هر قدم پاهات سست تر میشه ... نزدیک که میشی؛صدای جیغ و داد خانوادش میاد!صدای پچ پچای همسایع!
توانِ حتی پلک زدنم نداری !
یهو میبینی روی یه برانکارد یه دخترو میارن پایین!
چقد معصوم خوابیده!با همون چشمای کبود و صورت سفیدش!
میزارنش تو آمبولانس ... یهو چشمت میخوره به دستش!
بازهم واسه تو دستشو پاره کرده بود...
ولی اونقدر عمیق که دیگه جونی واسش نمونه!
از سر جات تکون نمیخوری ... فقط زومی رو صورتش!
یهو میبینی پارچه سفید و کشیدن رو سرش و در امبولانس و بستن که ببرنش!
باورت میشه؟؟
واسه همیشه از دستش دادی!حتی اخرین بارم که زنگ زد باهات حرف بزنه نتونست!شاید اگه باهاش حرف میزدی الان اینجا بود...
چقدر پشیمونی!چقدر اذیتش کردی... چقدر نابودش کردی!
ولی دیگه نیست!حالا آزادی هرکاری میخوای بکنی بکن!
دیگه اون نیست...