-جیسویا...
+بله؟
-اگه یه ماهی باشی و توی تور یه صیاد گیر افتاده باشی،
چیکار میکنی؟
+منظورت چیه؟
-جواب بده...
+خب...سعی میکنم فرار کنم.
-اگه عاشق صیاد باشی چی؟
لب های خشکش رو با زبونش مرطوب کرد وآهی کشید:
-من یه صیادم که ماهیم به عشق من به تورم افتاده...اگه این
ماهی جاش و تو قلبم باز کرده باشه باید چیکار کنم؟
+اگه دوسش داشته باشی یا باید یادش بدی نفس بکشه،یا
بندازیش تو دریا...
-نفس کشیدن اون توی دنیای من از غرق شدن من توی
دنیای اون سخت تره...
لبخند غمگینی زد و زمزمه کرد:
+پس بندازش توی دریا.
-اگه تو باشی چی کار میکنی؟
برای یک لحظه به فکر فرو رفت اگه خودش بود، باید چیکار
میکرد؟
+من...من شجاعت رها کردنش و ندارم اما شجاعت جنگیدن
و دارم، پس سعی میکنم توی دریا نفس بکشم...
نفسش رو بیرون داد و نا امید زمزمه کرد:
-اما این نتیجه اش مرگه...
+خب یه نفر این وسط بایدبمیره،جزای ماهی ای که به عشق
صیادبه تور بیوفته مرگه...و جزای صیادی که عاشق ماهیش
بشه، دلتنگی بی پایانه