تو روزگارای قدیم
وقتی که کلاس شیشم رو میخواستم شروع کنم
توی کلاس زبانم یه تغیراتی شد
به خاطر شیفتم باید کلاسام هفته ای یبار عوض میشد
یه هفته با کلاسی که همیشه بودم و یه هفته با یه کلاس غریبه
اولین جلسه اونروز وقتی رفتم
فق یکی از دخترارو میشناختم اونمنه خیلی،رفتم پیشش نشستم و انگار جای یه دختر دیگه ای نشسته بودم و نمیدونستم....
اون دختر اومد و مثل عزرائیل بالا سرم واساد...تو دلم گفتم" این دختره لوس چی میگه بالاسرم،چرا اصلا واساده نمیشینه زنیکه"
اصلا نمیدونستم جای اونه بعدا بهم گفت که چقت ازم بدش اومده وقتی اونجا نشستم
گذشت و من فهمیدم علاوه بر من به دختر دیگم شیفتش مثل منه ولی مدرسه ثبت نام نکرده هنوز(آبان ماه بود)
اومد مدرسه ما خیلی اتفاقی و نمیدونمچرا اما منم اون مدرسه تازه رفته بودم
اوایلش دوستی نداشتم انچنانی
خیلی احساس تنهایی میکردم
انگار برای همین وقتی درو باز کردن
این دختررو دیدم
با اینکه نمیشناختمش و جز اسمش چیزی نمیدونستم ازش و حتی ازش بدمم میومد
پاشدم و براش دست تکون دادم:)
دیگه به اون صندلی میگیم صندلی مرگ:)))ممکن بود هرکدوممون سر اون صندلی کشته بشه:)))✨
وقتی که کلاس شیشم رو میخواستم شروع کنم
توی کلاس زبانم یه تغیراتی شد
به خاطر شیفتم باید کلاسام هفته ای یبار عوض میشد
یه هفته با کلاسی که همیشه بودم و یه هفته با یه کلاس غریبه
اولین جلسه اونروز وقتی رفتم
فق یکی از دخترارو میشناختم اونمنه خیلی،رفتم پیشش نشستم و انگار جای یه دختر دیگه ای نشسته بودم و نمیدونستم....
اون دختر اومد و مثل عزرائیل بالا سرم واساد...تو دلم گفتم" این دختره لوس چی میگه بالاسرم،چرا اصلا واساده نمیشینه زنیکه"
اصلا نمیدونستم جای اونه بعدا بهم گفت که چقت ازم بدش اومده وقتی اونجا نشستم
گذشت و من فهمیدم علاوه بر من به دختر دیگم شیفتش مثل منه ولی مدرسه ثبت نام نکرده هنوز(آبان ماه بود)
اومد مدرسه ما خیلی اتفاقی و نمیدونمچرا اما منم اون مدرسه تازه رفته بودم
اوایلش دوستی نداشتم انچنانی
خیلی احساس تنهایی میکردم
انگار برای همین وقتی درو باز کردن
این دختررو دیدم
با اینکه نمیشناختمش و جز اسمش چیزی نمیدونستم ازش و حتی ازش بدمم میومد
پاشدم و براش دست تکون دادم:)
دیگه به اون صندلی میگیم صندلی مرگ:)))ممکن بود هرکدوممون سر اون صندلی کشته بشه:)))✨