ما فقط هیچوقت برای هم مهم نبودیم؛ میدونی؟ انگار که تا الآن هم داشتیم مسیرِ اشتباهی رو میرفتیم. نگهداشتنِ کلماتِ خاطره انگیزی که برای تو معنی ـی نمیدادن چه فایده ـی داشت؟ اینهای فقط خاطراتِ من بودن، نه تو. فقط دو آدمِ غریبه با لبخندهای دوستانهٔ دروغینی که دلمردگی رو خوب پنهان میکردند. یا شاید هم رازهایی که هردفعه درون گلو خفه میشدند و تکرارِ مکررِ دوستت دارم هایی که بعد از یک مدتِ کوتاه، تبدیل به عادتِ بدِ من میشدند. متأسفم؛ برای این جسمِ غمگینت که خودش رو درونِ چهار دیواریِ سکوت حبس کرده و منی که از دست و پا زدن برای رسیدن به تو دست بر نمیدارم. برای خودم، برای خودم.