تاریکی درحال نزدیک شدن بود و تنها راه باقیمانده، گریختن بود. هالهی نجات ازبین رفته بود و حال فقط من مانده بودم و تاریکیای که از خاطراتم با تو حاصل شده بود. همانها که روزی روشنیبخش روزهای تاریکوتارم بودند. چه برسرشان آمده؟ خشمگیناند...عصبانی و هولناک فریاد میزنند و ملامت میکنند. محکوم به فراموشی؟ آنهم در پایانِ رویایی که از گریههایم، منزجرکننده و سهمگین بود؟
- هفتم اکتبر.
- هفتم اکتبر.