#جن_شناسی
#پارت_31
و نگاه کردم ، اما چیزی جابجا نشده بود.
بعد ابنکه که به پاهام نگاه کردم عروسک آنابلو دیدم. آروم آروم دور بدنم میچرخیند.
تا بالای سینه من حرکت کرد و متوقف شد.
بعدبازوهاشو اورد بیرون . یه بازوشو برد سمت گردنم، یکی دیگشم گذاشت روی دستش
انگار برق بهم وصل کردن.
بعد احساس کردم که دارم خفه میشم.
خم شدمو سعی کردم خودمو نجات بدم ولی اصلا فایده ای نداشت منو کبوند به دیوارو تحت فشارم گذاشته بود اصلا نمیتونستم تکون بخورم
به معنی واقعی کلمه خفه داشتم میشدم هر چقدرم تلاش میکردم نتونستم به خودم کمکی کنم
کشیشی که باهاش حرف زدم که گفت مورد حمله جسمی قرار گرفتی.
این چیزیه که شما حمله جسمی میدونین؟
اد دستشوفشار داد
کال نظر داشت: {نه} اینجا تو آپارتمان اتفاق افتاد که منو لارا تنها بودیم
ساعتم حدود ساعت ده یا یازده شب بوده و ما نقشه هارو میخوندیم چون من روز بعد میرفتم برای کارم.
چن روز بعد همه چیز تو زمان آروم بود که هر دو صداهایی از اتاق دیرتر شنیدیم که باعث میشدفکر کنیم کسی تو آپارتمانه و داره چیراییو مشنه من بی سر و صدا بلند شدم و نوک انگشتی به سمت دره اتاق دیرر که بسته بود رفتم منتظر موندم تا سر و صدا تموم شه
به آرومی درو باز کردم و یه چیزی روی زمین ریخته شد.
لامپو روشن کردم هیچ کسی نبود!
جز اون عروسک تنهایی رفتم سمتش انگار اتفاق غیر عادی افتاده بود.
به عروسک نزدیک شدم انعکاس چیزیو دیدم دقت کردم انگار کسی پشت سرم بود. بلافاصله برگشتم و خوب من
لارا گفت: "کال در مورد این قسمت نمیتونه بگه.
وقتی برگشت هیچ کسی نبود
اما اون یهو شروع کرد فریاد زدن و قفسه سینشوگرفت.
وقتی که بهش رسیدم ، بریده داشت ازش خون میرفت.خون همه پیراتشو گرفت
اون میلرزید و ترسیده بود
به اتاق نشیمن برگشتیم پیرانشو باز کردم دسدم که سینش یه چیزی بود که به نظر میرسید نوعی علامت پنجست
اد پرسید: میتونم اون مارکو ببینم؟"
کال گفت: حالا از بین رفته
دیردر به حمایت ازش گفت: من بریدگیای روی سینشو دیدم
اد پرسید: چندتا خط بودن؟
لارا گفت: هفت تا بودن سه تاشون عمودی بودن و چهارتاشون افقی
اد پرسر: بریدگیا حس خاصی داشتن؟
کال گفت: همه بریدگیا مثل سوختگی گرم بودن
اد پرسید: قبل از این واقعه تو همون ناحیه سینت خدچار بریدگی یا زخمی شده بوده"
کال گفت: نه
قبل از حمله یا بعدش هوشیاریتو از دست دادی؟
کال گفت: نه
لورن پرسید: چقدر طول کشید تا زخمها کاملا خوب شده؟
کال گفت: تقریبا نصفشش بلافاصله خوب شدن
روز بعدش، کاملا از بین رفته بود
اد پرسید: از اون زمان تاحالا اتفاق دیگه ای نیوفتاده؟
هردو گفتن : نه
اد پرسید: شما بعد از وقوع این حادثه برای اولین بار با کی تماس گرفتین؟"
دیردر به اد و لورن گفت: "من با یه کشیش (اسقفی) به اسم پدر ( کوینز )تماس گرفتم
لورن پرسید: چرا تصمیم گرفتین به جای پزشک با اون تماس بگیرین؟
فکر میکنین کسی که شاهد این اتفاق نبوده باور میکنه که اون علامت پنجه روی سینه کال ازکجاامده؟
دیردر گفت: همچنین ما توافق كردیم كه كاهشها به
#پارت_31
و نگاه کردم ، اما چیزی جابجا نشده بود.
بعد ابنکه که به پاهام نگاه کردم عروسک آنابلو دیدم. آروم آروم دور بدنم میچرخیند.
تا بالای سینه من حرکت کرد و متوقف شد.
بعدبازوهاشو اورد بیرون . یه بازوشو برد سمت گردنم، یکی دیگشم گذاشت روی دستش
انگار برق بهم وصل کردن.
بعد احساس کردم که دارم خفه میشم.
خم شدمو سعی کردم خودمو نجات بدم ولی اصلا فایده ای نداشت منو کبوند به دیوارو تحت فشارم گذاشته بود اصلا نمیتونستم تکون بخورم
به معنی واقعی کلمه خفه داشتم میشدم هر چقدرم تلاش میکردم نتونستم به خودم کمکی کنم
کشیشی که باهاش حرف زدم که گفت مورد حمله جسمی قرار گرفتی.
این چیزیه که شما حمله جسمی میدونین؟
اد دستشوفشار داد
کال نظر داشت: {نه} اینجا تو آپارتمان اتفاق افتاد که منو لارا تنها بودیم
ساعتم حدود ساعت ده یا یازده شب بوده و ما نقشه هارو میخوندیم چون من روز بعد میرفتم برای کارم.
چن روز بعد همه چیز تو زمان آروم بود که هر دو صداهایی از اتاق دیرتر شنیدیم که باعث میشدفکر کنیم کسی تو آپارتمانه و داره چیراییو مشنه من بی سر و صدا بلند شدم و نوک انگشتی به سمت دره اتاق دیرر که بسته بود رفتم منتظر موندم تا سر و صدا تموم شه
به آرومی درو باز کردم و یه چیزی روی زمین ریخته شد.
لامپو روشن کردم هیچ کسی نبود!
جز اون عروسک تنهایی رفتم سمتش انگار اتفاق غیر عادی افتاده بود.
به عروسک نزدیک شدم انعکاس چیزیو دیدم دقت کردم انگار کسی پشت سرم بود. بلافاصله برگشتم و خوب من
لارا گفت: "کال در مورد این قسمت نمیتونه بگه.
وقتی برگشت هیچ کسی نبود
اما اون یهو شروع کرد فریاد زدن و قفسه سینشوگرفت.
وقتی که بهش رسیدم ، بریده داشت ازش خون میرفت.خون همه پیراتشو گرفت
اون میلرزید و ترسیده بود
به اتاق نشیمن برگشتیم پیرانشو باز کردم دسدم که سینش یه چیزی بود که به نظر میرسید نوعی علامت پنجست
اد پرسید: میتونم اون مارکو ببینم؟"
کال گفت: حالا از بین رفته
دیردر به حمایت ازش گفت: من بریدگیای روی سینشو دیدم
اد پرسید: چندتا خط بودن؟
لارا گفت: هفت تا بودن سه تاشون عمودی بودن و چهارتاشون افقی
اد پرسر: بریدگیا حس خاصی داشتن؟
کال گفت: همه بریدگیا مثل سوختگی گرم بودن
اد پرسید: قبل از این واقعه تو همون ناحیه سینت خدچار بریدگی یا زخمی شده بوده"
کال گفت: نه
قبل از حمله یا بعدش هوشیاریتو از دست دادی؟
کال گفت: نه
لورن پرسید: چقدر طول کشید تا زخمها کاملا خوب شده؟
کال گفت: تقریبا نصفشش بلافاصله خوب شدن
روز بعدش، کاملا از بین رفته بود
اد پرسید: از اون زمان تاحالا اتفاق دیگه ای نیوفتاده؟
هردو گفتن : نه
اد پرسید: شما بعد از وقوع این حادثه برای اولین بار با کی تماس گرفتین؟"
دیردر به اد و لورن گفت: "من با یه کشیش (اسقفی) به اسم پدر ( کوینز )تماس گرفتم
لورن پرسید: چرا تصمیم گرفتین به جای پزشک با اون تماس بگیرین؟
فکر میکنین کسی که شاهد این اتفاق نبوده باور میکنه که اون علامت پنجه روی سینه کال ازکجاامده؟
دیردر گفت: همچنین ما توافق كردیم كه كاهشها به