🌿🌿🌿
🛑بیژن و منیژه(شاهنامه فردوسی)
✍بازنویسی و روایت:
حسن حاج صدری
💎قسمت سوم
🔰جشن گاه تورانیان
بیژن که کنجکاو شده بود جشن تورانیان را از نزدیک ببیند به گرگین گفت:
من به نزدیکی جشن گاه می روم تا آن ماهرویان را از نزدیک مشاهده کنم آنگاه رای زنی خواهیم کرپ که چگونه آن زیبا رویان رابه چنگ آوریم
بیژن اسب خود شبرنگ را زین کرد و لباسی آراسته و کلاهی زیبا در بر کرد و حرکت کرد
بیژن در نزدیکی خیمه منیژه خود را در زیر درخت سروی پنهان ساخت و از نزدیک پری چهرگان و جشن آنها را تماشا می کرد
بیژن چنان محو تماشای ماه چهرگان و آوای زیبای خوانندگان و صدایساز نوازندگان شده بود که ابدا به اطراف خود توجهی نداشت
منیژه از دور قد و قامت و چهره زیبای بیژن را دید و مهر و محبت او از دلش جوشید
منیژه یکی از دایگان محرم خود را فرستاد تا بررسی کند که آن جوان ماهروی بالا بلند کیست و به چه منظوری به آن حوالی آمده است.
آیا پری زاده است یا سیاوش زنده شده است که این چنین دل من با عشق و مهر او آشفته شده است
دایه خود را به بیژن رساند و به او تعظیم کرد وپیام منیژه را رساند
بیژن گفت:
من نه پریزاده ام و نه سیاوش. من بیژن فرزند گیو هستم پهلوانی از جملهٔ آزادگان ایران زمین.
من به این منظور به این سرزمین آمده ام تا گرازان ناحیه ارمان را نابودسازم
وقتی ازاین بزمگاه آگاهی یافتم کنجکاو شدم تا چهره زیبای منیژه را از نزدیک مشاهده کنم.
ای زن اگر مرا یاری کنی تابه دیدار او نایل شوم یک جام پر از گوهرهای خسروی به تو هدیه خواهم داد
دایه بلافاصله خود را به منیژه رساند و قد وقامت و چهره زیبای بیژن را برای او توصیف کرد و پیام بیژن را برای او نقل کرد
منیژه گفت:
دایه جان برگرد و از قول من به بیژن بگو:دختر افراسیاب بی صبرانه مشتاق دیدار توست
اگر نزد من آیی چشمانم به دیدار تو روشن می شود و جشن گاه من با قدوم تو گلشن خواهد شد
🔰رفتن بیژن به سراپرده منیژه
فرستادهٔ منیژه خود را به بیژن رساند و پیام او راابلاغ کرد.
بیژن بی درنگ با قدمهایی استوار و آهسته به سوی خیمهٔ منیژه حرکت کرد.
هنگامی که بیژن به سراپردهٔ منیژه رسید منیژه به استقبال او آمد و او را در کنار گرفت و گفت:
ای پهلوان سرافراز، چرا خود را به رنج و زحمت انداخته ای هرچند آمدنت چشم و دل مرا روشن ساخت
منیژه دستور داد تا دست و پای بیژن را با مشک و گلاب بشویند و سفرهٔ شاهانه ورنگینی فراهم آورند
بیژن و منیژه بعد از خوردن غذا سراپرده را از بیگانگان خالی کردند و به تماشای رقص و گوش دادن به موسیقی مشغول شدند
آنها سه شبانه روز در کنار هم به شادیو نشاط پرداختد
🔰بردن منیژه بیژن را به کاخ خود
روز چهارم بیژن تصمیم گرفت باز گردد اما منیژه که طاقت دوری او را نداشت غمگین و افسرده شد و به خدمتکارانش دستور داد تا داروی بیهوشی در جام بیژن بریزند و نزد اوببرند
بیژن با خوردن جام از هوش رفت
منیژه و خدمتکاران محرمش بیژن مدهوش را در کجاوه ای نهادند و پلاسی بر روی او کشیدند و به سوی کاج مجلل منیژه حرکت کردند
بیژن را به درون کاخ برده و در جایگاه خواب نهادند
مدتی که گذشت بیژن به هوش آمد و دریافت که در کاخ منیژه در جوار کاخ افراسیاب است
با خود گفت:
ای پروردگار بزرگ، مرا از شر اهریمنان در امان بدار وانتقام مرا از گرگین حیله گربخواه که باافسون خود مرا به این دام هدایت کرد
منیژه از در وارد شد و گفت:
ای دلدادهٔ پهلوان شادباش و دل قوی دار و هیچ اندوهی به خود راه مده
آنگاه منیژه او را به سفرهٔ رنگینی که از قبل آماده کرده بودند هدایت کرد و بعد از صرف غذا مشغول تماشا ی رقص و شنیدن آواز پری چهرگان شدند
ادامه دارد..
🛑بیژن و منیژه(شاهنامه فردوسی)
✍بازنویسی و روایت:
حسن حاج صدری
💎قسمت سوم
🔰جشن گاه تورانیان
بیژن که کنجکاو شده بود جشن تورانیان را از نزدیک ببیند به گرگین گفت:
من به نزدیکی جشن گاه می روم تا آن ماهرویان را از نزدیک مشاهده کنم آنگاه رای زنی خواهیم کرپ که چگونه آن زیبا رویان رابه چنگ آوریم
بیژن اسب خود شبرنگ را زین کرد و لباسی آراسته و کلاهی زیبا در بر کرد و حرکت کرد
بیژن در نزدیکی خیمه منیژه خود را در زیر درخت سروی پنهان ساخت و از نزدیک پری چهرگان و جشن آنها را تماشا می کرد
بیژن چنان محو تماشای ماه چهرگان و آوای زیبای خوانندگان و صدایساز نوازندگان شده بود که ابدا به اطراف خود توجهی نداشت
منیژه از دور قد و قامت و چهره زیبای بیژن را دید و مهر و محبت او از دلش جوشید
منیژه یکی از دایگان محرم خود را فرستاد تا بررسی کند که آن جوان ماهروی بالا بلند کیست و به چه منظوری به آن حوالی آمده است.
آیا پری زاده است یا سیاوش زنده شده است که این چنین دل من با عشق و مهر او آشفته شده است
دایه خود را به بیژن رساند و به او تعظیم کرد وپیام منیژه را رساند
بیژن گفت:
من نه پریزاده ام و نه سیاوش. من بیژن فرزند گیو هستم پهلوانی از جملهٔ آزادگان ایران زمین.
من به این منظور به این سرزمین آمده ام تا گرازان ناحیه ارمان را نابودسازم
وقتی ازاین بزمگاه آگاهی یافتم کنجکاو شدم تا چهره زیبای منیژه را از نزدیک مشاهده کنم.
ای زن اگر مرا یاری کنی تابه دیدار او نایل شوم یک جام پر از گوهرهای خسروی به تو هدیه خواهم داد
دایه بلافاصله خود را به منیژه رساند و قد وقامت و چهره زیبای بیژن را برای او توصیف کرد و پیام بیژن را برای او نقل کرد
منیژه گفت:
دایه جان برگرد و از قول من به بیژن بگو:دختر افراسیاب بی صبرانه مشتاق دیدار توست
اگر نزد من آیی چشمانم به دیدار تو روشن می شود و جشن گاه من با قدوم تو گلشن خواهد شد
🔰رفتن بیژن به سراپرده منیژه
فرستادهٔ منیژه خود را به بیژن رساند و پیام او راابلاغ کرد.
بیژن بی درنگ با قدمهایی استوار و آهسته به سوی خیمهٔ منیژه حرکت کرد.
هنگامی که بیژن به سراپردهٔ منیژه رسید منیژه به استقبال او آمد و او را در کنار گرفت و گفت:
ای پهلوان سرافراز، چرا خود را به رنج و زحمت انداخته ای هرچند آمدنت چشم و دل مرا روشن ساخت
منیژه دستور داد تا دست و پای بیژن را با مشک و گلاب بشویند و سفرهٔ شاهانه ورنگینی فراهم آورند
بیژن و منیژه بعد از خوردن غذا سراپرده را از بیگانگان خالی کردند و به تماشای رقص و گوش دادن به موسیقی مشغول شدند
آنها سه شبانه روز در کنار هم به شادیو نشاط پرداختد
🔰بردن منیژه بیژن را به کاخ خود
روز چهارم بیژن تصمیم گرفت باز گردد اما منیژه که طاقت دوری او را نداشت غمگین و افسرده شد و به خدمتکارانش دستور داد تا داروی بیهوشی در جام بیژن بریزند و نزد اوببرند
بیژن با خوردن جام از هوش رفت
منیژه و خدمتکاران محرمش بیژن مدهوش را در کجاوه ای نهادند و پلاسی بر روی او کشیدند و به سوی کاج مجلل منیژه حرکت کردند
بیژن را به درون کاخ برده و در جایگاه خواب نهادند
مدتی که گذشت بیژن به هوش آمد و دریافت که در کاخ منیژه در جوار کاخ افراسیاب است
با خود گفت:
ای پروردگار بزرگ، مرا از شر اهریمنان در امان بدار وانتقام مرا از گرگین حیله گربخواه که باافسون خود مرا به این دام هدایت کرد
منیژه از در وارد شد و گفت:
ای دلدادهٔ پهلوان شادباش و دل قوی دار و هیچ اندوهی به خود راه مده
آنگاه منیژه او را به سفرهٔ رنگینی که از قبل آماده کرده بودند هدایت کرد و بعد از صرف غذا مشغول تماشا ی رقص و شنیدن آواز پری چهرگان شدند
ادامه دارد..