دریابار


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


داستان و قصه درباره داستان و دیگرقصه‌های ما به روایت منِ که شاید ابراهیم دمشناس باشم...

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: alefma
كورش كرم پور
تیغ‌ها


يكي از دلايل اين شعر
چيزي ست كه در آن گوشه ي خيابان مي بينم
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ، مي ﺭﻭﻧﺪ، تيغ نيستند؛
ﭘﺲ ﻣﻦ ﭼﺮﺍ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ؟
ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﺐ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻮﺭ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮﯾﻢ
ﺗﯿﻎ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﺍﺻﻼ ﻣﻦ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺩﻭ ﻟﻨﮕﻪ ﯼ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻟﻨﮕﻪ ﯼ ﺗﯿﻎ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟
ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻮﯼ ﻣﻌﺸﻮﻕ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺗﯿﻎ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﺮﺍﺷﯽ ﺍﻧﺪ .
ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﭼﻤﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻭﻃﻨﻢ ﺑﻮﺩ
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺧﻮن ﮐﻪ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭ ﺁﺭﻭﺍﺭﻩ ﯼ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ
ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩﯼ ﻣﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺑﻪ ﺗﯿﻎ
ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻓﺼﻞ ﺗﺨﻢ ﺭﯾﺰﯼ ﺗﯿﻎ ﺗﻮﺳﻂ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭﻡ
ﺻﻮﺭﺕ ﻓﻠﮑﯽ ﻣﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻧﺶ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻗﻄﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺗﯿﻎ ﺑﻮد
ﺑﺮﮒ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺮﮒ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﯼ ﺑﺮﻑ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻫﺮ ﺁﺟﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺗﯿﻎ ﺑﻮﺩ
ﻧﯽ ﺭﺍ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﻭ ﺧﻂ ﺑﻨﻮﺷﺖ
ﻧﻮﺷﺖ :
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺁﺑﺪﯾﺪﻩ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺳﺗﯿﻎ ﮐﻮﻩ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻐﻪ ﯼ ﺁﺟﺮ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻐﻪ ي ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻥ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﻦ ﻧﺎﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ فارسي ﭼﯿﺴﺖ؟
*
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﺭﻭﺯﯼ
ﺟﻮﺟﻪ ﺗﯿﻐﯽ ﻏﻠﺘﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ و ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﯿﻎ ﻫﺎ
ﺭﻭﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ

#کوروش_کرمپور

@alefma

https://t.me/joinchat/AAAAAD05XVdKHQbvBDlVaQ


Репост из: داستان ایرانی
🔸⁣یادداشت ابراهیم دمشناس:سرگذشت ما را در رمان ننویسید
🔴⁣این داستان‌نویس در پاسخ به پرسش‌های ایسنا درباره دلایل استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه به نسبت آثار تالیفی، تأثیر نویسنده‌ها بر این موضوع و نقش رسانه‌ها، یادداشتی را در اختیار ایسنا قرار داده است که در پی می‌آید:
به نظرم تقابل موجود در این پرسش بین ادبیات ایران و خارج، هر جوابی را بی‌تامل در این بین روانه بیهوده‌گویی می‌کند و جوابی از پیش آماده پیش رو می‌نهد که راه به جایی نمی‌برد. در این مصاف نابرابر، ادبیات ایران پیشاپیش قافیه را باخته است. ادبیات خارجی از کشورهای همسایه، عراق و ترکیه تا انگلیس و آمریکا و ژاپن و مغولستان را شامل می‌شود؛ ایران را با کجا مقایسه می‌کنیم؟ آیا نویسندگان ایرانی مانند رضا قاسمی. یا شهریار مندنی‌پور را که آثارشان در سامانه نشر جهانی چاپ و پخش می‌شود، می‌شود جزئی از این ادبیات دانست، مثلا رمان «سانسور یک داستان عاشقانه فارسی»؟ در این‌جا نویسندگان هم‌زبان ما در افغانستان کجای این پرسش قرار می‌گیرند؟
من فکر می‌کنم در این‌گونه مقایسه‌ها اگر اقلیم‌های ادبی را تفکیک و سپس مقایسه کنیم به تصویر روشن و واقع‌نماتری می‌رسیم. شاید شاهد تقابل حادی نباشیم یا دست کم مسائل را بشود بسیار دگرگونه دید. عموما از حوزه‌های همسایه چشم‌پوشی می‌کنیم؛ ادبیات‌هایی که پیوستگی فرهنگی با ما دارند، چند نویسنده اردوزبان می‌شناسیم؟ از پشتو چه؟ از پارسیان هند چه؟ ما مدام می‌خواهیم خودمان را با جایی که خودش را مرکز جهان می‌داند مقایسه کنیم! البته در پی تاییدات ایشان هم هستیم. عبث و بیهوده چقدر تعدیل ساختار ادبی می‌کنیم!
در مصافی چنین ادبیات ایران با تمام توانش ظاهر نمی‌تواند شد؛ بخشی از این کاستی‌ها متوجه ممیزی کوری‌ است که هنوز حاکم است و تلاش دارد هر جذبه‌ای را از متن داخلی بگیرد یا دست کم مخدوشش کند. تاریخ اجتماعی ادبیات در چهار دهه اخیر به خوبی نشان می‌دهد که تلاش سیستماتیکی شده که نویسنده ایرانی مرجعیت نداشته باشد. در یک بررسی دم دستی به سادگی می‌توان پی برد که ممیزی نسبت به ادبیات اغماض کمتری دارد، آن‌چه را در جایی روا می‌دارد از آن دریغ می‌کند. به این ترتیب بخشی از ادبیات داستانی در سیستم نشر فعلی ناقص و معیوب به دنیا می‌آید یا نویسنده به قیمت بودن و حضور، در شیوه‌های گفتن و حتی در آن‌چه قرار است بگوید تصرف می‌کند. نتیجه، تولید ادبیاتی‌ است هنجارگرا، کنترل‌شده و به طور ضمنی، فرمایشی؛ طبیعی‌ است که از این نوع ادبیات استقبال نشود. در چنین فضایی، عملا جایی برای نیرو های تجربی و پیشرو ادبی نمی‌ماند و به عنوان عامل کسادی بازار دیده می‌شوند.
این وضعیت استقبال یک ریشه مردمی نیز دارد، ادباری که رو به ادبیات کرده، بخشی در پرهیز آن‌ها از دیدار خود در ادبیات به‌ویژه داستانی ریشه دارد. دو سال پیش سفری به شهرستان داشتم، کسی درآمد و گفت می‌خواهید بنویسید، سرگذشت ما را توی رمان ننویسید. او این حرف را بنا به تصویری که از رمان داشت می‌گفت. رمان آن‌ها را از آن‌چه خیال دارند، آن تصویر ایده‌آل دور می‌کند، حتی آن را زایل می‌کند، مضحکه می‌کند و آن تصویر شعری و شاعرانه را از خود دست‌نایافتنی می‌کند (ملت شعر بودن یک جلوه‌اش این است) از این رو خوش دارد در یک خواندن فاصله‌گذارانه، رمان غربی بخواند که این امر را در خواص ادبی هم شاهد هستیم.
در مورد رسانه‌ها مساله توانستن نیست، خواستن است. من برای معرفی رمان اخیرم «آتش زندان» که هشت سالی پشت دیوار ممیزی بود و به سلامت بیرون آمد به چند خبرگزاری زنگ زدم ولی اکثرا جوابی ندادند. مساله همان فضای عشیره‌ای - قبیله‌ای آشنا داشتن است. رسانه کبیر هم که میانه‌ای با ادبیات ندارد، در واقع، گذشته از روا داشتن همان ممیزی، علاقه‌ای به معرفی کتاب به آن صورت که جریانی شکل بگیرد ندارد چون درگیر این تصور است که معرفی کتاب، جامعه مخاطبانش را با ریزش مواجه می‌کند.


Репост из: Sattar Jalilzadeh
دیر یا زود


هنوز ناتوانی در نوشتن را می‌شود نوشت
تاریکی‌ای را که در ما به همه‌چیز نگاه می‌کند
و هیچ‌گاه و هیچ‌جا جُفت نمی‌شود.

تو فکر می‌کنی ما می‌توانیم بقیۀ خواب‌هایمان را پیدا کنیم؟
کتاب‌هایی را که تمام می‌شوند ادامه دهیم؟
و بگوییم از تمام‌شدنِ هرچیزی باید ترسید؟
برویم و چند سال در دریا گم شویم
و وقتی که بیاییم بگوییم ما از دریا آمده‌ایم؟
تو فکر می‌کنی ما چه‌گونه همۀ این چیزهایی ساده را بلدیم:
بیدارشدن از خواب
قدم‌زدن
در خانه نشستن
و سکوت دربارۀ اشیا را؟

پیش‌گویی کُن که آینده قبلاً تمام شده
یک‌نوع بیماریِ مُسری در نگاه‌ها پیدا شده:
تو غریبه‌ای، من غریبه‌ام
پدر غریبه، خواهر غریبه
زمین پُر از غریبه‌هاست
ــ کسی این را می‌نویسد ــ
تو فکر نمی‌کنی ما همدیگر را، جایی دیگر، دیده باشیم؟
جایی در موسیقی؟
...

فکر نمی‌کنی داشتنِ چشم ابرو دهان سر
چیزِ بسیار غریبی‌ست؟

آن‌قدر همه‌چیز را می‌بینیم
که هرگز نشناسیمشان

همیشه می‌ترسم
که به این بازی
عادت کنم
3 / 10 / 1373

شادروان شهرام شیدایی

@


Репост из: `o bioς ερωτικός
هر چیز شدن، بخشی از آن چیز شدن است. چون ما آدمیم، به حکم آدمیت خویش تفرد داریم. وجود مادی و معنوی نویسنده ارتباطی تنگاتنگ با تلقی نویسنده از خودش در مقام خداوندگار دارد. نویسنده بدین ترتیب با انکار خویشتن خویش و خالی شدن از خویش به خویشتن دیگرش، خویشتن خداگونش، اجازه بروز میدهد. این من خداوش، من معمول نویسنده را پروش میدهد و شیر در دهانش می ریزد. این فرایند غالبا در نوشته نویسنده رخ می نماید. به همین دلیل هم نویسنده هماره میان خویشتن بودن و خویشتن نبودن سرگردان است. او هرگز نه به تمامی خودش است نه به تمامی جزخودش. این وضعیت، که وضعیتی وجودی یا اصطلاحا اگزیتانسیال است، به نسبت تغییراتی که نویسنده می کند دچار تغییر می شود و بنابراین تغییر در شیوه نگارش نویسنده با تغییر رابطه من اول او با من دومش ارتباط مستقیم دارد. پس نویسنده برای بهتر نوشتن، باید شرایط وجودی خویش را تغییر دهد. اگر موفق به ایجاد چنین تغییری نشود، با گله همسو خواهد شد و به ذوق و ذائقه آنها، حقیقت خویش را تغییر خواهد داد. پس، نویسنده شدن، بخشی از فرایند نویسنده شدن است. بعید نیست که بتوان این را به سایر اقلیم های آفرینشگری هم سرایت داد اما به گمانم روشنتر از همه جا در نویسندگی می توان از آن سراغ جست. در چشم من، ابراهیم دمشناس و محمد عابدی نویسندگانی از این تبارند.


یادداشتی از یکی از اخوان صفای این روزگار 👇👇👇


Репост из: Mohsen Namjoo | محسن نامجو
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اجرای زنده‌ی قطعه‌ی «از هوش می…» توسط محسن نامجو در حضور شاعر این اثر؛ دکتر رضا براهنی

@Namjooism


👆در سریال قصه های مجید راوی به واسطه آموزگارش با میگو آشنا می‌شود و راغب می‌شود میگو تناول کند اما بی بی او را به دو دلیل باز می دارد از خوردن، نخست این که میگو همان ملخ است و در ذایقه اصفهان نیست.
ماهی خواری در مشهد چه می تواند باشد؟
👈میرزاقاسمی
👈حاج احمدی
در سفر از خوزستان به خراسان چه می شود خورد

آتش زندان








رونمایی از آتش زندان در مهر شهر کرج / شهر کتاب 👇




Репост из: alefma
شعر حافظ/ صدای شاملو/ نوای فرهاد فخرالدینی/ نشر ماهور
@alefma
https://t.me/joinchat/AAAAAD05XVdKHQbvBDlVaQ


چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی پر ز درد و گهی پر زد مهر
تو گر باهشی مشمر او را به دوست
کجا دست یابد به دردت پوست
شب اورمزد آمد و ماه دی
ز گفتن بیاسای و بردار می
کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند دراز

فردوسی


روز رویش چو برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست

و،

نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست
شب فراق تو هر شب که هست یلدایی ست

سعدی


صحبت حکام ظلمت شب یلدا ست
نور ز خورشید جوی بو که بر آید

حافظ




ضربان
(دم حیات)

این کتابی است تازه _ تازگی ها از عدم سر بر کرده. با سلیقه و خاطر جمع پیانو می زند و هر نت، شسته رفته و بجا، از مابقی نت ها متمایز است. کبوتر نامه رسان است این کتاب. محض هیچی و هیچ کس می نویسم. هر که بخواندم مسئولیتش گردن خودش است. من ادبیات عمل نمی آورم: به سادگی در گذار زمان زیست می کنم. کنش نوشتن، نتیجه ناگزیر زنده بودنم است. دیرزمانی آن قدر خودم را ندید گرفتم که دل دل می کنم محض یافتن خودم آستین بالا بزنم یا نه. می ترسم از شروع. از وجود داشتن گاهی رعشه بر اندامم می افتد. می ترسم از منیدنم. بس خطرناکم. مرا به نامی نامیدند و با خویش بیگانه ام کردند.

کلاریسی لیسپکتور، ترجمه پویا رفویی
نشر ناهید 1396


مجتبی عبدالله نژاد رفت ، نویسنده پژوهشگر و مترجمی که پایی در سنت داشت و نگاهی تازه به ادبیات


یک مرور و معرفی از نوشته های این قلم، نوشته بهروز ناصری، داستان نویس وصدای گرم داستان ایرانی در شماره اخیر خبرنامه کتابفروشی محام اهواز


ابراهیم دمشناس در مصاحبه با روزنامه شرق/ امروز . عکاس فرشته اصلاحی



Показано 20 последних публикаций.

105

подписчиков
Статистика канала