ململ خواهرم نگاهم میکنه و میگه چقدر آدما باهم فرق دارن. تو دستت رو بین الکل و رنگ و لاک میکنی و با لذت تمام لکه هارو روی در و دیوار میپاشی و به هیچ چیز دیگه ای اهمیت نمیدی ... و من؟ نمیتونم این کثیفی رو تحمل کنم. اما دستم رو تا آرنج در بدن آدمها میبرم و فرشتههای خوشگلشون رو بیرون میارم.
و تو؟ با دیدن خون فرار میکنی.
و تو؟ با دیدن خون فرار میکنی.