Репост из: ℬℰℍⅈ💎
#پارت_واقعی_رمان
#شلاق رو توی دستشون گرفتن و محکم به بدن ظریف من که میخ شده بودمبه #تخت و نمیتونستم تکون بخورم میزدن .
#حق_حرف_زدن_نداشتم توی دلم #فریاد میزدم و #التماس می کردم ، بعد از ۶۰ #ضربه به طرف آشپزخونه رفت و #پلاگی که توی #اب_جوش گذاشته بود تا # داغ بشه رو اوردن به سمتم اومدنو #لپ_های_باسنم رو باز کردن و #پلاگی_که_از_شدت_داغیش_سرخ_شده_بود_رو_نزدیک_سوراخ_باسنم_اورد ، با حس #داغی رو پوستم #جیغی کشیدمکه ارباب ...
بیا توی کانال زیر بقیش رو بخون 😱
🔞⛔ رمان ممنوعه ⛔🔞
سنت کمه نیا ، دل و جیگر نداری نیا 😠😒
#رمان_مخصوص_بزرگسالان
#بی_دی_اس_ام
https://t.me/joinchat/AAAAAErRTkKau6lR-7K_MA
#شلاق رو توی دستشون گرفتن و محکم به بدن ظریف من که میخ شده بودمبه #تخت و نمیتونستم تکون بخورم میزدن .
#حق_حرف_زدن_نداشتم توی دلم #فریاد میزدم و #التماس می کردم ، بعد از ۶۰ #ضربه به طرف آشپزخونه رفت و #پلاگی که توی #اب_جوش گذاشته بود تا # داغ بشه رو اوردن به سمتم اومدنو #لپ_های_باسنم رو باز کردن و #پلاگی_که_از_شدت_داغیش_سرخ_شده_بود_رو_نزدیک_سوراخ_باسنم_اورد ، با حس #داغی رو پوستم #جیغی کشیدمکه ارباب ...
بیا توی کانال زیر بقیش رو بخون 😱
🔞⛔ رمان ممنوعه ⛔🔞
سنت کمه نیا ، دل و جیگر نداری نیا 😠😒
#رمان_مخصوص_بزرگسالان
#بی_دی_اس_ام
https://t.me/joinchat/AAAAAErRTkKau6lR-7K_MA