او خسته بود از در قفس بودن از قفسی که فقط مطلق به خودش بود اسم قفسش سلول انفرادی بود، او از تنهایی در مکانی تاریک و کوچک میترسید نه اینکه ترسو باشد بخاطر اتفاقات کودکیش نسبت به تنها بودن در چنین مکانی فوبیا داشت ولی بخاطر برادر کوچکترش قتلی که انجام داده بود را گردن گرفت، چند روز تا اجرای حکمش مانده بود ولی تنهایی عذابش میداد و نیز دلتنگی مادرش روحش را می رنجاند پسر قبل از اجرای حکم از زندان فرار کرد آن هم با مرگ در خانه ی تاریکش