#خود
به "مزيت" خودشکوفایی و حقیقت خودشكوفايي برگردیم.
بگذارید تا مثال بزنم.
واضح است که استعدادهای پنهان عقاب با پرسه زدن در آسمان، فرود آمدن برای شکار حیوانات کوچک و لانه سازی به شكوفايي مي رسد.
و استعدادهاي پنهان یک فیل در جثه، قدرت و زمختي پوست اش به شكوفايي مي رسد.
هیچ عقابی حاضر نیست که فیل شود و هيچ فيلي نمي خواهد عقاب باشد. آنها خودشان را "می پذیرند"؛ آنها "خود"شان را مي پذيرند. نه، حتي آنها خودشان را هم نمی پذیرند، چرا که این حرف می تواند به اين معنا باشد كه امكان دارد آنها خودشان را نپذيرند. آنها خود را بدیهی می پندارند. نه، آنها حتی خود را بدیهی هم نمی پندارند، چرا که این حرف مي تواند به اين معنا باشد كه احتمال دیگری می تواند باشد. آنها فقط هستند. آنها چيزي هستند كه هستند، همان چيزي كه هستند هستند.
چقدر مسخره بود اگر آنها هم مثل انسان ها خیال بافی، نارضایتی و خود فريبي داشتند! چقدر مسخره بود اگر فیل، خسته از راه رفتن روی زمین، می خواست پرواز کند، خرگوش بخورد و تخم گذاری کند. و عقاب می خواست قدرت و زمختی پوست فیل را داشته باشد.
ين خيالبافي ها مال آدم هاست ـ تلاش برای بودن چيزي كه نيستند ـ داشتن آرمان هایی که غیر قابل دسترس هستند، پناه بردن به کمال گرایی بخاطر در امان ماندن از نكوهش ها، و باز كردن شاهراهی به یک شکنجه ی ذهنی بی پایان.
فاصله ی بین پتانسيل هاي يك فرد و شكوفا شده ي آن از یک طرف و تحریف از این ويژگي اصيل از طرف دیگر آشکار می شود. "باید گرایی " نامطلوبي افزايش پيدا مي كند. ما "باید" بسیاری از ویژگی ها و مهارت هاي واقعي خودمان را حذف کنیم، دور بیاندازیم، سرکوب کنیم و نفی کنیم و به جاي آن نقش هایی که با پتانسيل هاي حیاتی ما جور در نمي آيند را اضافه کنیم، وانمود کنیم، بازی کنیم و گسترش دهیم، در نهایت رفتارهای مسخره اي از مراتب مختلف داشته باشیم. به جای یک انسان واقعی کامل، ما افراد کاغذی تکه تکه شده ی ناسازگار و ناامید خواهيم داشت.
تعادل حیاتی مکانیزم هوشمندانه ای است كه موجود زنده از درون آن را كنترل مي كند. اين تعادل حياتي با یک کنترل بیرونی جابجا شده است که ارزش بقای فرد را متزلزل می کند. در نتيجه نشانه های روان تنی، اندوهگینی، سستی و رفتارهای وسواسی جایگزین نشاط زندگی می شود.
به "مزيت" خودشکوفایی و حقیقت خودشكوفايي برگردیم.
بگذارید تا مثال بزنم.
واضح است که استعدادهای پنهان عقاب با پرسه زدن در آسمان، فرود آمدن برای شکار حیوانات کوچک و لانه سازی به شكوفايي مي رسد.
و استعدادهاي پنهان یک فیل در جثه، قدرت و زمختي پوست اش به شكوفايي مي رسد.
هیچ عقابی حاضر نیست که فیل شود و هيچ فيلي نمي خواهد عقاب باشد. آنها خودشان را "می پذیرند"؛ آنها "خود"شان را مي پذيرند. نه، حتي آنها خودشان را هم نمی پذیرند، چرا که این حرف می تواند به اين معنا باشد كه امكان دارد آنها خودشان را نپذيرند. آنها خود را بدیهی می پندارند. نه، آنها حتی خود را بدیهی هم نمی پندارند، چرا که این حرف مي تواند به اين معنا باشد كه احتمال دیگری می تواند باشد. آنها فقط هستند. آنها چيزي هستند كه هستند، همان چيزي كه هستند هستند.
چقدر مسخره بود اگر آنها هم مثل انسان ها خیال بافی، نارضایتی و خود فريبي داشتند! چقدر مسخره بود اگر فیل، خسته از راه رفتن روی زمین، می خواست پرواز کند، خرگوش بخورد و تخم گذاری کند. و عقاب می خواست قدرت و زمختی پوست فیل را داشته باشد.
ين خيالبافي ها مال آدم هاست ـ تلاش برای بودن چيزي كه نيستند ـ داشتن آرمان هایی که غیر قابل دسترس هستند، پناه بردن به کمال گرایی بخاطر در امان ماندن از نكوهش ها، و باز كردن شاهراهی به یک شکنجه ی ذهنی بی پایان.
فاصله ی بین پتانسيل هاي يك فرد و شكوفا شده ي آن از یک طرف و تحریف از این ويژگي اصيل از طرف دیگر آشکار می شود. "باید گرایی " نامطلوبي افزايش پيدا مي كند. ما "باید" بسیاری از ویژگی ها و مهارت هاي واقعي خودمان را حذف کنیم، دور بیاندازیم، سرکوب کنیم و نفی کنیم و به جاي آن نقش هایی که با پتانسيل هاي حیاتی ما جور در نمي آيند را اضافه کنیم، وانمود کنیم، بازی کنیم و گسترش دهیم، در نهایت رفتارهای مسخره اي از مراتب مختلف داشته باشیم. به جای یک انسان واقعی کامل، ما افراد کاغذی تکه تکه شده ی ناسازگار و ناامید خواهيم داشت.
تعادل حیاتی مکانیزم هوشمندانه ای است كه موجود زنده از درون آن را كنترل مي كند. اين تعادل حياتي با یک کنترل بیرونی جابجا شده است که ارزش بقای فرد را متزلزل می کند. در نتيجه نشانه های روان تنی، اندوهگینی، سستی و رفتارهای وسواسی جایگزین نشاط زندگی می شود.