#پارت_بیستم
کلی باهم حرف میزنیم ؛ از خونواده هامون ، از شغلمون ، از آیندمون و...
بعداز خوردن شام منو میرسونه خونه ؛ از ماشین پیاده میشم که :
_ نگین
+ جونم
_ مراقب خودت باش خانوم!
+ شمام همینطور آقا😻
_ فردام یادت نره ساعت ۶
+ اگه بتونم مامانمو راضی کنم
_ راضی میشه تو بگو با یاسینم ...
+ خب اونا که هنوز نمیدونن من تو رو پیدا کردم
یه تای ابروشو میده بالاو مغرورانه میگه:
_ چرا میدونن
باتعجب میگم :
+ میدونن ؟ از کجا ؟؟
_ آقای دکترو دست کم گرفتی خانوم؟ میخای اصن خودم بیام بالا اجازتو بگیرم؟!😼
میخندم و میگم :
_ جرئتشو داری؟😂
بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده میشه و قفلشو میزنه و به سمت آیفون خونمون حرکت میکنه ؛ بدو میرم دنبالش و دستشو میکشم و میگم :
+ وای یاسین مامانم منو میکشه ، بیا برو جان ما شر درست نکن😱
_ تو گفتی جرئتشو دارم یا نه ، منم دارم نشونت میدم که دارم
+ آقا من غلط کردم بیا برو جان ما جلو در و همسایه آبروم رفت😨😭
لپمو میکشه و میگه :
_ چرا آبروت بره؟ قراره زنم بشیا😼
پاهامو میکوبم زمین و با حرص میگم :
+ آقا آقا ، آقا دیگه😭
میخنده و تا میخاد زنگ خونه رو بزنه مامانم درو باز میکنه :
+ وای بد بخ شدم یاسین بیا ازاین کنار برو فک کنه رهگذری😱
مامان : به به آقا یاسین ...
یاسین : سلام خانوم امین آبادی ، خوب هستین؟ خانواده خوبن؟
مامان : همگی خوبن؟ شما چطوری ؟ مامان و بابا ؟ یاسمن جون؟ آقا یاشار چی؟
یاسین: همگی سلام دارن خدمت شما
با تعجب به هردوشون نگاه میکنم و میگم :
+ چیشد چیشد؟؟😳
مامان : چی چیشد چیشد؟!
+ شما چطوری یاسینو میشناسین؟اونم بااین همه اطلاعات؟
مامان به یاسین یه چشمک میزنه و میگه : محرمانس
با حرص میگم :
+ عه بابا چرا امروز همه چی محرمانه شده، اصن یاسین خودت بگو😑
مامان : حالا بیاین بریم بالا ، نگه ندار دم در آقا یاسینو
+ نه اول به من بگین بعد برین هرجا میخاین
مامان: خب مگه یه خونواده دامادشو نمیشناسه؟!
جیغ مانند میگم : چییییی؟!
یاسین با یه حالت خونسردانه همراه باخنده میگه:
_ بابام با بابات قراره خواستگاری گذاشته خانوم دکتر😂
+ اوا خاک به سرم چرا کسی به من چیزی نمیگهههههه هان؟!!😨 شاید اصن من قصدم ادامه تحصیل باشه ...😭
یاسین : شما میای خونه من ادامه تحصیل میدی مفهومه؟!😼
زیر لب چن تا فحش آبدار بارش میکنم که :
مامان : حالا بریم بالا ؟!
+ نه باید بم بگین کی ؟؟🙊
مامان : بریم بالا من توضیح میدم برات عروس خانوم
[ وویییی عروس خانوم ، اونم عروسِ یاسین😍 عوضی خر خو چرا به خودم نگفتی همچین کاری کردی ، الهی من فدات بشم که از منم بیشتر عجله داری 😻]
مامان : بیا بالا آقا یاسین ، اینم بذار تو هپروت بمونه خودش ویندوزش میاد بالا😂
+ عههه مامانننن☹️
یاسین میخنده و میگه :
_ نه انشالله یه روز دیگه من باید الان برم خونه ممنون فقط اینکه من و نگین فردا میخایم بعد دانشگاه بریم بیرون ؛ اجازه هست ؟!
با کمال ناباوری مامانم میگه :
_ شما صاحب اختیارین فقط قبل دوازده خونه باشین ...
#عشق_گمشده_من
@Ghalbe_Dovome_Man
کلی باهم حرف میزنیم ؛ از خونواده هامون ، از شغلمون ، از آیندمون و...
بعداز خوردن شام منو میرسونه خونه ؛ از ماشین پیاده میشم که :
_ نگین
+ جونم
_ مراقب خودت باش خانوم!
+ شمام همینطور آقا😻
_ فردام یادت نره ساعت ۶
+ اگه بتونم مامانمو راضی کنم
_ راضی میشه تو بگو با یاسینم ...
+ خب اونا که هنوز نمیدونن من تو رو پیدا کردم
یه تای ابروشو میده بالاو مغرورانه میگه:
_ چرا میدونن
باتعجب میگم :
+ میدونن ؟ از کجا ؟؟
_ آقای دکترو دست کم گرفتی خانوم؟ میخای اصن خودم بیام بالا اجازتو بگیرم؟!😼
میخندم و میگم :
_ جرئتشو داری؟😂
بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده میشه و قفلشو میزنه و به سمت آیفون خونمون حرکت میکنه ؛ بدو میرم دنبالش و دستشو میکشم و میگم :
+ وای یاسین مامانم منو میکشه ، بیا برو جان ما شر درست نکن😱
_ تو گفتی جرئتشو دارم یا نه ، منم دارم نشونت میدم که دارم
+ آقا من غلط کردم بیا برو جان ما جلو در و همسایه آبروم رفت😨😭
لپمو میکشه و میگه :
_ چرا آبروت بره؟ قراره زنم بشیا😼
پاهامو میکوبم زمین و با حرص میگم :
+ آقا آقا ، آقا دیگه😭
میخنده و تا میخاد زنگ خونه رو بزنه مامانم درو باز میکنه :
+ وای بد بخ شدم یاسین بیا ازاین کنار برو فک کنه رهگذری😱
مامان : به به آقا یاسین ...
یاسین : سلام خانوم امین آبادی ، خوب هستین؟ خانواده خوبن؟
مامان : همگی خوبن؟ شما چطوری ؟ مامان و بابا ؟ یاسمن جون؟ آقا یاشار چی؟
یاسین: همگی سلام دارن خدمت شما
با تعجب به هردوشون نگاه میکنم و میگم :
+ چیشد چیشد؟؟😳
مامان : چی چیشد چیشد؟!
+ شما چطوری یاسینو میشناسین؟اونم بااین همه اطلاعات؟
مامان به یاسین یه چشمک میزنه و میگه : محرمانس
با حرص میگم :
+ عه بابا چرا امروز همه چی محرمانه شده، اصن یاسین خودت بگو😑
مامان : حالا بیاین بریم بالا ، نگه ندار دم در آقا یاسینو
+ نه اول به من بگین بعد برین هرجا میخاین
مامان: خب مگه یه خونواده دامادشو نمیشناسه؟!
جیغ مانند میگم : چییییی؟!
یاسین با یه حالت خونسردانه همراه باخنده میگه:
_ بابام با بابات قراره خواستگاری گذاشته خانوم دکتر😂
+ اوا خاک به سرم چرا کسی به من چیزی نمیگهههههه هان؟!!😨 شاید اصن من قصدم ادامه تحصیل باشه ...😭
یاسین : شما میای خونه من ادامه تحصیل میدی مفهومه؟!😼
زیر لب چن تا فحش آبدار بارش میکنم که :
مامان : حالا بریم بالا ؟!
+ نه باید بم بگین کی ؟؟🙊
مامان : بریم بالا من توضیح میدم برات عروس خانوم
[ وویییی عروس خانوم ، اونم عروسِ یاسین😍 عوضی خر خو چرا به خودم نگفتی همچین کاری کردی ، الهی من فدات بشم که از منم بیشتر عجله داری 😻]
مامان : بیا بالا آقا یاسین ، اینم بذار تو هپروت بمونه خودش ویندوزش میاد بالا😂
+ عههه مامانننن☹️
یاسین میخنده و میگه :
_ نه انشالله یه روز دیگه من باید الان برم خونه ممنون فقط اینکه من و نگین فردا میخایم بعد دانشگاه بریم بیرون ؛ اجازه هست ؟!
با کمال ناباوری مامانم میگه :
_ شما صاحب اختیارین فقط قبل دوازده خونه باشین ...
#عشق_گمشده_من
@Ghalbe_Dovome_Man