Репост из: بنرای امروز
وحشیانه به سمت لبهایش هجوم برد و دخترک از شدت وحشت روی سینهاش کوبید.
داشت خفه می شد که ولش کرد و بی اهمیت به صورت غرق اشکش لباسهایش را توی تنش تیکه پاره کرد.
_سیاوش...
جوری در دهنش کوبید که پاره شدن لبانش رو حس کرد و با لحنی که چهارستون بدنش رو می لرزاند گفت:
_یک بار دیگه فقط اسمو به اون زبون نجست بیاری امشب بعد اینکه کارمو باهات کردم می ندازمت تو قفس سگای ته باغ تا به خدمتت برسن!
تنش یخ کرد از حرفش و او با استفاده از وحشت دخترک تنش را روی تخت انداخت و تا به خودش بیاید...💔
https://t.me/+GIr31gJqIl8wODZk
https://t.me/+GIr31gJqIl8wODZk
هشدار!رمان دارای صحنه های خشن می باشد؛لطفا اگر طاقتش رو ندارید جوین نشید.❌
داشت خفه می شد که ولش کرد و بی اهمیت به صورت غرق اشکش لباسهایش را توی تنش تیکه پاره کرد.
_سیاوش...
جوری در دهنش کوبید که پاره شدن لبانش رو حس کرد و با لحنی که چهارستون بدنش رو می لرزاند گفت:
_یک بار دیگه فقط اسمو به اون زبون نجست بیاری امشب بعد اینکه کارمو باهات کردم می ندازمت تو قفس سگای ته باغ تا به خدمتت برسن!
تنش یخ کرد از حرفش و او با استفاده از وحشت دخترک تنش را روی تخت انداخت و تا به خودش بیاید...💔
https://t.me/+GIr31gJqIl8wODZk
https://t.me/+GIr31gJqIl8wODZk
هشدار!رمان دارای صحنه های خشن می باشد؛لطفا اگر طاقتش رو ندارید جوین نشید.❌