باورم نمیشه دیشب با دید تازه ایی، با شهود تازه ایی، ناگهان تو اوج غم به خودم گفتم: این که تا این اندازه تو غمگینی، این که دلت هنوز شاد و راضے نمے شه، یه نشونهی خوبه، یعنے بعدِ این همه نرسیدن به دریا هم، هنوز ماهی سیاه کوچولوی درونِ تو نمرده، هنوز زنده ست و از توی برکه بودنش غمگین، شاید حالا اونقدر باله هاش بی جون و خسته و زخم باشه که کاری نمے کنه، ولی هنوز در درون تو زنده ست، هنوز زنده ست، و گرنه راضے شده بودی به همین برکهی کوچیکت
-دنیایتاریک
-دنیایتاریک