بخش گمشده اثرِ كريستيان بوبن، براى من كتابِ خاطره انگيزيه. اولين شبى كه توى خوابگاه بودم و داشتم توى تهران زندگى ميكردم، قبل از اينكه خونه بگيرم، سه تا هم اتاقى داشتم. سعيد كارمند بود، مهدى دانشجوى مهندسى، و سامان دانشجوى كارگردانى، هم دانشگاهيم بود و وقتى فهميد منم هم دانشگاهيشم توى رشته ى ادبيات نمايشى خيلى خوشحال شد. بحثو باز كردم، از فيلم و سريال گرفته تا موسيقى و كتاب. وقتى بحث سر كتاب ها اوج گرفت، بهش گفتم سامان؟ من خيلى وقته با كتاب قهر كردم. ذهن و حواسم سر جاش نيست و هيچ كتابى باعث نميشه من بتونم با كتاب خوندن آشتى كنم. بهم يه كتاب معرفى كرد، گفت اينو بخون. قلمش روونه. داستاناش كوتاهه. هركدوم پنج ، شش صفحه. اين كمكت ميكنه با خوندن آشتى كنى. يک هفته بعدش كرونا اومد و از هم جدا شديم. بعد از اون ديگه سامان رو درست حسابى نديدم و باهاش زندگى نكردم. اميدوارم براى اينكه هنوز نتونستم كتاب رو بهش پس بدم بهم فحش نده. اميدوارم شما هم همونقدرى كه من از خوندنش لذت بردم، لذت ببريد از خوندنش.
#هر_شب_با_كتاب
شبِ دوم.
#هر_شب_با_كتاب
شبِ دوم.