https://t.me/drav_rah0
گوربه...
زخم کاری...
قدرت...
نصیحت...
مود...
نفسمو با صدا میدم بیرون*
عمیق... خسته و در عین حال کوله...
یه ملودی کامله...
خب... پیاماتو خوندم (فور شده ها نه هااا...اونایی که خودت نوشتی)
به دلم نشست...
فک کنم از طریق همین چالش بازیا وارد چنلت شدم...ولی الان دیگه قرار نی حالا حالا ها لف بدم...
بنظرم... حداقل به اندازه خودت تحت فشاری
فکر نمیکنم خیلی با کسی حرف بزنی چون تو چنلت گفته بودی کلمات نمیتونن احساس کلامتو به خوبی و درستی ادا کنن...
ولی با این حال داری ادامه میدی و این تو رو ارزشمند و قدرتمند میکنه و اینو از اون برنامه ریزی هایی که میذاری تو چنل فهمیدم...
وایب یه سرباز جنگ جهانی یتیم و بی خانمان و بی کس رو بهم میدی (فکر بد نکن جان جدت قصدم توهین نیست) که وقتی رفت تو پادگان سربه هوا و بچه بود و بزور آموزشی ها رو گذروند و با یه جوخه اعزام شد...
تو راه باهم دیگه رفیق شدید و خندیدین...
زندگیهاتونو تعریف کردید...
تنها ویژگی مشترکتون زخم خورده بودنتون بود...
یکیتون از رفیق ...
یکی دیگه از کسی که دوسش داشت...
یکی دیگه از خونواده...
ولی تو نه عشقی داشتی...
نه رفیقی...
نه خونواده ای...
و خب اون جوخه همه اونا رو بهت داد...
هم شد خونواده هم بقیه چیزا...
یه شب شبیخون خوردید...
همه جلوی چشمات به بدترین و وحشیانه ترین شکل ممکن کشته شدن...
اون شب تو همه اون زخم ها رو باهم تجربه کردی...
و تو الان به عنوان سرجوخه با یه تیم دیگه پشت یه کامیون نشستید و دارید میرید به استالینگراد...
فقط میتونم بگم الان دیگه حق نداری متوقف بشی...
وقتی شروع کردی به رشد دیگه متوقف نشو...
برات بهترین ها رو آرزو میکنم...
-موفق باشی سرجوخه
امضا: 𝕵.𝕭
گوربه...
زخم کاری...
قدرت...
نصیحت...
مود...
نفسمو با صدا میدم بیرون*
عمیق... خسته و در عین حال کوله...
یه ملودی کامله...
خب... پیاماتو خوندم (فور شده ها نه هااا...اونایی که خودت نوشتی)
به دلم نشست...
فک کنم از طریق همین چالش بازیا وارد چنلت شدم...ولی الان دیگه قرار نی حالا حالا ها لف بدم...
بنظرم... حداقل به اندازه خودت تحت فشاری
فکر نمیکنم خیلی با کسی حرف بزنی چون تو چنلت گفته بودی کلمات نمیتونن احساس کلامتو به خوبی و درستی ادا کنن...
ولی با این حال داری ادامه میدی و این تو رو ارزشمند و قدرتمند میکنه و اینو از اون برنامه ریزی هایی که میذاری تو چنل فهمیدم...
وایب یه سرباز جنگ جهانی یتیم و بی خانمان و بی کس رو بهم میدی (فکر بد نکن جان جدت قصدم توهین نیست) که وقتی رفت تو پادگان سربه هوا و بچه بود و بزور آموزشی ها رو گذروند و با یه جوخه اعزام شد...
تو راه باهم دیگه رفیق شدید و خندیدین...
زندگیهاتونو تعریف کردید...
تنها ویژگی مشترکتون زخم خورده بودنتون بود...
یکیتون از رفیق ...
یکی دیگه از کسی که دوسش داشت...
یکی دیگه از خونواده...
ولی تو نه عشقی داشتی...
نه رفیقی...
نه خونواده ای...
و خب اون جوخه همه اونا رو بهت داد...
هم شد خونواده هم بقیه چیزا...
یه شب شبیخون خوردید...
همه جلوی چشمات به بدترین و وحشیانه ترین شکل ممکن کشته شدن...
اون شب تو همه اون زخم ها رو باهم تجربه کردی...
و تو الان به عنوان سرجوخه با یه تیم دیگه پشت یه کامیون نشستید و دارید میرید به استالینگراد...
فقط میتونم بگم الان دیگه حق نداری متوقف بشی...
وقتی شروع کردی به رشد دیگه متوقف نشو...
برات بهترین ها رو آرزو میکنم...
-موفق باشی سرجوخه
امضا: 𝕵.𝕭