مُجیب


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


‌﷽

یَا مُجِیبَ الدَّعَواتِ
ای اجابـت کننـــدهٔ دعاها...🤍🌱
خـودســازیِ مُجیب : @lmojibI

تمجیدی اگر یافتی در دل نگهدار:
https://t.me/HarfinoBot?start=imojibi

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


27 میلیون مونده
اجرتون با امام رئوف...


بچه‌ها چون مبلغ زیاده،
هر ۵۰۰ که جمع شد اینجا پیام می‌ذارم...
اینجوری اذیت می‌شید.


+150 💚


۲۷ میلیون و ۷۳۰ مونده
اجرتون با خانوم سه ساله...



رفقا دو هفته‌س که یخچال ندارن...
کمک برسونید، قربون محبت‌تون💚


﮼بســـم رب خاتم‌ الأنبیـاء، محمـــــد(ص)

خانواده‌ای آبرومند که وضعیتِ مالی‌شون اصلا خوب نیست، یخچال‌شون سوخته. برای خریدِ یک یخچالِ نو و یک پنکـه به مبلغِ بیست و هشت میلیون تومان نیاز هست‌ش. الهی پیامبرِ رحمت نگهدارِ دین و آبروتون باشه...

6037997499124734
خسروآبادی




خلیل! بی‌دغدغگی، از بی‌غیرتی است و این گاو است که چون غیرت ندارد، دغدغه هم ندارد. مَرد، در شرایط بَد، خوب است که دغدغه‌‌ی هزار چیز را داشته باشد.

#کتاب
بر جاده‌های آبیِ سرخ


تشییعِ پیکرِ شهید حمیدرضا الداغی
- ســبزوار، ۱۱ و ۱۲ اردی‌بهشـتِ ۱‌۴‌۰‌۲‌



سرتیتر خبرها این بود: [شــهادت روی پیاده‌رو...]

ساعت به نُه و نیم نزدیک می‌شود؛ حمید دارد می‌رود دنبالِ دخترش. آوا خانه‌ی رفیق‌ش است. حمید رسیده به فلکه‌ی سه گوش. وارده خیابانِ ابوریحان شده. آن دور و برها ظاهراً خلوت است. پرنده یا هر چیزِ دیگری زیاد پر نمی‌زند. چراغ برق‌های خیابان نفس‌شان تازه نیست، خوب نمی‌دمند. کتاب‌فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی‌ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟! چشم تیز می‌کند. می‌بیند سه پسر افتاده‌اند به جانِ دو دختر. نزدیک‌شان شده‌اند. چنگ می‌اندازند سمتِ دختران. پسر دست‌ش را چنگک می‌کند دور مچِ دختر، می‌گیرد می‌کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می‌کند پا می‌گذارد توی پیاده رو. می‌رود که مثلِ همیشه، مثل دفعه‌های قبل سد بزند جلوی آدم‌های نامردی که دنبال لذت‌طلبی‌اند. پسران می‌خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین‌شان را آن طرف پیاده‌رو یا خیابان گذاشته‌اند. دختر خودش را می‌کشد عقب. نمی‌دانم داد می‌زند کمک می‌خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می‌کشد. حمید که می‌بیند از آن طرف خیابان می‌آید. داد می‌زند که ول کنید چه کارش دارید؟! خودش را می‌رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی‌دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمانش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسطِ معرکه که دختران را نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیراهن‌ش را می‌زند بالا و چاقو را از کمرش می‌کشد بیرون. حمید با لگد می‌رود سمت پسر. پسر دوم می‌پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می‌زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را یک نفس پشت سر هم فرو می‌کند توی گُرده‌ی حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می‌زند توی سینه‌ی حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می‌کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می‌گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته‌ست روی شانه‌اش بدون روسری چیزی نمی‌گوید. چاقوست که از جلو و عقب فرو می‌رود به بدن حمید. حمید نمی‌تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت‌هایش می‌رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ‌دلی، تیغِ تیز فرو می‌کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می‌آیند راه‌شان را کج می‌کنند می‌افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می‌شوند. نبوده‌اند انگار هیچ‌وقت...! دو پسر حمید را ول می‌کنند می‌ایستند جلویش چیزهایی می‌گویند. حمید جواب می‌دهد دست‌ش را می‌گیرد سمت‌شان. سه مرد از پشت حمید پیدای‌شان می‌شود. یکی از  مردها که بزرگ‌تر است می‌رود دو پسر را دور می‌کند. خون دارد از از زیرِ پوست حمید می‌آید بالا؛ بافت‌های لباس‌ش را رد می‌کند می‌رسد روی پیراهن. پشت‌ش خیسِ خون شده. روی سینه‌اش هم خون زده و درد می‌کند. از زیر ماسکِ سفید رنگ‌ش یک کله نفس می‌کشد. قلب‌ش می‌زند. نمی‌دانم دارد به چه فکر می‌کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است... یک موتوری می‌رسد. حمید را که می‌بیند سوارش می‌کند. پیراهن حمید پرخون‌تر شده. نمی‌دانم موتور سوار به حمید چیزی می‌گوید یا نه. فقط گاز می‌دهد سمت چهار راه دادگستری. می‌رود بیمارستان. سر چهار راه یک نفر سرش را از ماشین در آورده می‌گوید: «تلوتلو می‌خورد». موتورسوار تا می‌آید کاری کند حمید می‌افتد روی آسفالت. ترافیک می‌شود. مردم دوره می‌کنند. مغازه‌دارها سرک می‌کشند قاطی جمعیت می‌شوند. حمید دردش آمده چیزی می‌گوید:
- کمک
یک نفر زنگ می‌زند ۱۱۵. اورژانس زود می‌رسد. حمید را می‌برند. تا می‌رسد بیمارستان رفته است توى كما. آوا نشسته است ثانیه می‌شمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره‌ی خانه را می‌‌گیرد، می‌گوید: «بابا نیومده، کجاست؟» یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می‌زنند به همسر حمید می‌گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟» همسر حمید می‌گوید: «نه، چرا می‌پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»

و خب؛ داغی‌ست به دل، رفتنِ خوش غیرت‌ها :)


#زندگی

گفت: داری از چی عکس می‌گیری دقیقاً؟!
گفتم: از آنچه تو قادر به دیدنش نیستی...



و در ادامه هم این دو تا روایت از امام صادق(ع) نقل شده بود:

۱. زن را برای این «مرأه» می‌گویند که از مـرء؛ یعنی مرد خلق شده است؛ زیرا که حوّا از آدم خلق شد.
۲. زنان را برای این «نساء» می‌گویند که آدم را اُنسـی به غیر از حوّا نبود.


علامه مجلسـی(ره) یه روایتِ مطبوع و جالبی رو تو کتابِ حضرتِ آدم(ع) نقل کرده بودن که پرسش و پاسخی هستش بین عبدالله‌ بن‌ سلام و پیامبــر(ص):

پرسید: چرا آدم را آدم نامیدند؟
فرمودند: برای اینکه از خاکِ روی زمین خلق شد.
پرسید: آدم از همه‌ی خاک‌ها خلق شد یا از یک خاک؟
فرمود: اگر از یک خاک خلق می‌شد، مردم یکدیگر را نمی‌شناختند و همه بر یک صورت بودند.
پرسید: ایشان را در دنیا مثل و مانندی هست؟
فرمود: خاک، مثل ایشان است که در خاک، سفید و سبز و سرخ و سرخِ نیم‌رنگ و رنگِ خاکی و کبود هست، و در آن شیرین و شوره‌زار و هموار و ناهموار و زمینِ سخت هست؛ پس به این سبب در میانِ مردم، نرم و درشت و سفید و زرد و سرخ و رنگین و نیم‌رنگ و سیاه هست به رنگ‌های خاک.
پرسید: آدم از حوّا به هم رسیده است یا حوّا از آدم؟
فرمود: بله، حوّا را خلق کرده‌اند از آدم. اگر آدم از حوّا خلق می‌شد، طلاق به دستِ زنان می‌بود و به دستِ مردان نمی‌بود.
پرسید: از کلِّ آدم خلق شد یا از بعضِ او؟
فرمود: اگر از کلِّ او خلق می‌شد، در قصاص، حکمِ مردان و زنان یکی بود.
پرسید: از ظاهرِ آدم خلق شد یا از باطنِ او؟
فرمود: از باطنِ او، اگر از ظاهرِ او خلق می‌شد، هر آینه زنانِ بی‌چادر می‌گشتند؛ چنانچه مردان می‌گردند؛ پس به این سبب لازم شده است که زنان خود را مستور گردانند.
پرسید: از جانبِ راست آدم مخلوق شد یا از جانبِ چپ؟
فرمود: اگر از جانبِ راستش مخلوق می‌شد، هر آینه مرد و زن در میراث مساوی بودند. چون از جانبِ چپ او مخلوق شده است، زن یک سهم می‌برد از میراث و مرد دو سهم، و شهادتِ دو زن برار شهادتِ یک مرد است.
پرسید: از کجای او مخلوق شد؟
فرمود: از خاکی که زیاد آمد از دنده‌های پهلوی چپ او.


#زندگی

اون‌جایی که جنابِ سعدی با غمزه میگه:

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید!
‌‌


قبل از تولدِ امام علـــی‌ع
مردم یه چیزِ سنگین بلند می‌کردن، چی می‌گفتن؟!


از اون‌جایی که «نَظَرُ الْوَلَدِ اِلی والِدَیْهِ حُبّاً لَهُما عِبادَةٌ»، گاهی باید بشینیم و این فرشته‌هایِ مهربونِ آسمونی رو با شیفتگی تماشا کنیم، طوری که انگار این اولین و آخرین فرصتِ دیداره! باید که دست‌هاشون رو بگیریم، نوازش کنیم و بهشون بگیم که چقدر برای ما باارزش و محترم‌ن. اونقدر عزیز و محتشم که الله تعالی متذکر شده و بلافاصله بعد از توحید [قرآن، سوره‌ی اسرا، آیه‌ی ۲۳] اشاره کرده به این امر و فرموده:«وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» و در ادامه هم امر کرده:«هرگاه يكى از آنان يا دو نفرشان در كنارت به پيرى رسند چنان‌چه تو را به ستوه آورند، به آنان اُف مگوى و بر آنان بانگ مزن و پرخاش مكن، و به آنان سخنى نرم و شايسته بگو» و ملخصِ کلام:«وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا»...

#مکتوبات


نهایتِ سپاسگزاری رو دارم و قدردانِ صبوری، لطف، کرمِ بی‌کران‌تون هستم. یک میلیون تومان که براشون واریز شد و ۷۰ هزار تومان دیگه هم با دستانِ پر مهر شما عزیزانِ دل جمع شد که ان‌شاءالله هدیه میشه به یک خانواده‌‌ی نیازمند. ایشون هم از کسی دیگه مابقی مبلغ رو کمک گرفتن. ان‌شاءالله تعالی کریم اهل‌بیت مشکل‌گشاتون باشه...


فدای قلب رئوف و دست کریم‌تون بشم. یک میلیون تومان برای یکی از بستان‌کارها واریز شد. اجرتون با کریمِ اهل‌بیت...



﮼بســـم رب کریم اهل بیت، حسن‌ع

یه خانومِ جوانی هستن که دو تا بچه‌ی خردسال دارن، همسرشون کارگر هستن. شرایط کار برای خودشون هم مهیا نیست. پنج میلیون تومان قرض دارن. نورِ نگاهِ مولا علی‌ع روشنایِ مسیرِ زندگیتون باشه ان‌شاءالله...

6037997499124734
خسروآبادی


#زندگی

عزیزِ دلِ نازنینی پیام داده، نوشته:
[عزیزم دیشب قم خیلی جلو چشمام بودی♥️]
خب قلبـم تماماً نور شد، نورِ کثــیر!

‌‌

Показано 20 последних публикаций.

97

подписчиков
Статистика канала