آنباری که نگاهم را چرخاندم و کسی جز تو را ندیدم، همان موقع بود که فهمیدم دیگر کسی برایم خاص نیست، دیگر کسی به چشمم نمیاید؛ و دیگر حسی به هیچکس ندارم!
میدانی گاهی اینکه خیره شوم و باز هم کسی جز تو را نبینم، برایم تبدیل به عادت شده، عادتی که روز به روز به آن بیشتر عادت میکنم.
پس چرا باید عادتی را کنار بگذارم که خود به تنهایی دلیل زندگیام شده؟
نگاهی که تو به من میاندازی و من، به چشمانِ درخشانِ کهکشانیات خیره میشوم، زندگیای که مدت ها منتظرش بودم رو داخل آن اقیانوس چشمانت میبینم.
چشمانی به آن عمیقی و پر از حسهای متفاوت تو...
ㅡ Taendle 🗝 ~
میدانی گاهی اینکه خیره شوم و باز هم کسی جز تو را نبینم، برایم تبدیل به عادت شده، عادتی که روز به روز به آن بیشتر عادت میکنم.
پس چرا باید عادتی را کنار بگذارم که خود به تنهایی دلیل زندگیام شده؟
نگاهی که تو به من میاندازی و من، به چشمانِ درخشانِ کهکشانیات خیره میشوم، زندگیای که مدت ها منتظرش بودم رو داخل آن اقیانوس چشمانت میبینم.
چشمانی به آن عمیقی و پر از حسهای متفاوت تو...
ㅡ Taendle 🗝 ~