🔍 #معرفی_كتاب
📕 «افسوس برای نرگسهای افغانستان»
🔸 سفر به نیمروز، کابل، دره پنجشیر و هرات
🖋 #ژیلا_بنی_یعقوب
📚 (چاپ چهارم)
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅ یادداشت #محسن_رنانی دربارهٔ کتاب ✅
📝 چه کوچک است دنیای کسانی که مرزهای انسان بودنشان با همین مرزهای اعتباری از هم جدا می شود. زبان، نژاد، جغرافیا، مذهب، رنگ و قبیله، اعتباریاتی هستند که هزاران سال است با خط کشیهای غیر واقعیشان انسانیت را به بازی گرفتهاند و ما چه کودن بوده ایم طی این قرن ها که به این خط کشیهای کودکانه و مصنوعی تن داده ایم و کم کم آن را آنقدر جدی گرفتهایم که اصلا نمی دانیم که روزگاری نه چندان دور، هرات مهمترین شهر خاوری ایران محسوب میشده است.
🔹 و اینک ژیلا به ولایت هرات رفته است. در این سفر، بنی یعقوب به جستجوی یوسف انسانیت ما رفته است که ۱۶۰ سال پیش در چاه بیکفایتی و فساد حاکمان ایران افتاد و ۳۵ سال است به بردگی و بیگاریاش گرفتهایم. به دیدار کودکانی که کودکان ما بودند اگر ما اندکی هشیارانهتر زیسته بودیم، و مردمان ما بودند اگر ما اندکی مردمیتر حکومت کرده بودیم. و ژیلا در این سفرِ غربت، هم معنی نامش، به سان «شبنم صبحگاهی» است که شبانگاهان آرام و بی صدا بر روی خارها، برگها و گلهای زندگی و زمانه خویش مینشیند و با نگارش تجربه خویش آنها را جاندار و ماندگار میکند. وقتی ژیلا از زبان معاون دانشگاه کابل از افزایش شدید نامه نگاریهای دانشگاهی در زمان طالبان مینویسد که بیشترشان درباره مراقبت از استاندارد ریش و سبیل استادان و دانشجویان بوده است برای ما تصویری آشنا میسازد. و وقتی از از زبان راننده کابلی، تهران مدرنی را توصیف میکند که آجر به آجرش، با ملاطی از بیوفایی و ناهمدلیهای ما، به دست هموطنان افغانمان ساخته شده است، عرق شرم بر جبینِ دل ما مینشیند.
🔸کتاب ژیلا را که میخوانی نمیتوانی اشک نریزی؛ نه فقط برای هموطنان افغان که در این سه دهه نگذاشتیم در ایران درس بخوانند و دانشگاه بروند؛ بلکه برای هموطنان شیرازی و مازندرانی که با مردان افغان ازدواج کردهاند و پس از سقوط طالبان به امید رهایی از تبعیض و در جستوجوی روزگاری بهتر و زندگیای انسانیتر به افغانستان رفته اند و اکنون به علت این که حکومت ما فرزندانشان را ایرانی نمیداند، اجازه نمیدهد این مادران به همراه کودکان خود به وطن خویش بیایند و خانواده خویش را ببینند. آی فلسطین کجایی که بر غربت ما بگریی؟ و عجیب این که این تناقض در کشوری است که بسیاری از مقامات و علمایش به سیادت عربی خویش مینازند و بواسطه این سیادت، قدر میبینند و بر صدر مینشینند؛ در حالی که این سیادت از «دختر» پیامبر (ص) به آنها منتقل شده است. آنگاه در چنین کشوری تو اگر دختر باشی و با مردی غیرایرانی ازدواج کنی، فرزندت هموطن تو نخواهد بود.
@KavirPublishingCo
📕 «افسوس برای نرگسهای افغانستان»
🔸 سفر به نیمروز، کابل، دره پنجشیر و هرات
🖋 #ژیلا_بنی_یعقوب
📚 (چاپ چهارم)
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅ یادداشت #محسن_رنانی دربارهٔ کتاب ✅
📝 چه کوچک است دنیای کسانی که مرزهای انسان بودنشان با همین مرزهای اعتباری از هم جدا می شود. زبان، نژاد، جغرافیا، مذهب، رنگ و قبیله، اعتباریاتی هستند که هزاران سال است با خط کشیهای غیر واقعیشان انسانیت را به بازی گرفتهاند و ما چه کودن بوده ایم طی این قرن ها که به این خط کشیهای کودکانه و مصنوعی تن داده ایم و کم کم آن را آنقدر جدی گرفتهایم که اصلا نمی دانیم که روزگاری نه چندان دور، هرات مهمترین شهر خاوری ایران محسوب میشده است.
🔹 و اینک ژیلا به ولایت هرات رفته است. در این سفر، بنی یعقوب به جستجوی یوسف انسانیت ما رفته است که ۱۶۰ سال پیش در چاه بیکفایتی و فساد حاکمان ایران افتاد و ۳۵ سال است به بردگی و بیگاریاش گرفتهایم. به دیدار کودکانی که کودکان ما بودند اگر ما اندکی هشیارانهتر زیسته بودیم، و مردمان ما بودند اگر ما اندکی مردمیتر حکومت کرده بودیم. و ژیلا در این سفرِ غربت، هم معنی نامش، به سان «شبنم صبحگاهی» است که شبانگاهان آرام و بی صدا بر روی خارها، برگها و گلهای زندگی و زمانه خویش مینشیند و با نگارش تجربه خویش آنها را جاندار و ماندگار میکند. وقتی ژیلا از زبان معاون دانشگاه کابل از افزایش شدید نامه نگاریهای دانشگاهی در زمان طالبان مینویسد که بیشترشان درباره مراقبت از استاندارد ریش و سبیل استادان و دانشجویان بوده است برای ما تصویری آشنا میسازد. و وقتی از از زبان راننده کابلی، تهران مدرنی را توصیف میکند که آجر به آجرش، با ملاطی از بیوفایی و ناهمدلیهای ما، به دست هموطنان افغانمان ساخته شده است، عرق شرم بر جبینِ دل ما مینشیند.
🔸کتاب ژیلا را که میخوانی نمیتوانی اشک نریزی؛ نه فقط برای هموطنان افغان که در این سه دهه نگذاشتیم در ایران درس بخوانند و دانشگاه بروند؛ بلکه برای هموطنان شیرازی و مازندرانی که با مردان افغان ازدواج کردهاند و پس از سقوط طالبان به امید رهایی از تبعیض و در جستوجوی روزگاری بهتر و زندگیای انسانیتر به افغانستان رفته اند و اکنون به علت این که حکومت ما فرزندانشان را ایرانی نمیداند، اجازه نمیدهد این مادران به همراه کودکان خود به وطن خویش بیایند و خانواده خویش را ببینند. آی فلسطین کجایی که بر غربت ما بگریی؟ و عجیب این که این تناقض در کشوری است که بسیاری از مقامات و علمایش به سیادت عربی خویش مینازند و بواسطه این سیادت، قدر میبینند و بر صدر مینشینند؛ در حالی که این سیادت از «دختر» پیامبر (ص) به آنها منتقل شده است. آنگاه در چنین کشوری تو اگر دختر باشی و با مردی غیرایرانی ازدواج کنی، فرزندت هموطن تو نخواهد بود.
@KavirPublishingCo