خاکِ بیروحِغمدارِ پیانو رو کنار زد.
با دست گرمش کلاویه هایِ یخ زده رو نوازش کرد.
انگار همین دیروز بود که پشت پیانو نشسته بود،قلبنعناییش رو تو بغل گرفته بود و براش سمفونی از بیتهوون رو اجرا میکرد.
با به ناله دراومدن هرنوت زیر دستاش، صدایِقلبشو زیر گوشش میشنید که دستاشو دور گردنش حلقه کرده بود و آهنگ قدیمی رو زمزمه میکرد.تو آرامشِ محض غرق شده بود...
جسمِبیرنگش با یادآوری این خاطره روحبخش؛
پروانهای شد و لبخند محوی زد.
عاره سرگرمی موردِعلاقش شکنجه کردن خودش
با خاطراتِ مدفون شده بود!