برف سنگینی باریده و بود تمام شهر پر شده بود از خیابونهای یخزده و لیز؛ مردم زیر لایههای بیشمار لباس فرو رفته بودن و بچهها با خوشحالی روی زمین فرشتههای برفی درست میکردند. اون در همون زمان توی خونه پشت پنجره روی اون مبل سبز رنگ نشسته بود و به آسمون سفید رنگ نگاه میکرد. لیوان حاوی چایلیمو دست راستش رو گرم و با دست دیگه گربهی خواب رو نوازش میکرد. از تب سرش مثل تُنگی بود که پر از آب شده، سرش رو به عقب تکیه داد. پستچی نامهای براش نیاورده بود؛ باید براش مینوشت که امروز برف اومده. وقتی دمای بدنت بالا رفته و زمینها پر از لکههای برف، دوچرخهسواری تا پست نزدیکی فکر خوبی نیست. یک خیابون بالاتر از پست به دلیل لیز بودن معابر خودرویی کنترلش رو از دست داد و با جوون دوچرخهسوار تصادف کرد. برفها به رنگ قرمز درومده بودن، ریزش کریستالهای برف روی صورتش حس خوبی داشت.
◜悲劇的な死 ✦ @Thegrreywolf◞
◜悲劇的な死 ✦ @Thegrreywolf◞