امروز، روز تموم شدن کارها و لذت بردن از زندگی بود. تمام کلاسها و برنامهها انجام شده بودن و هیچچیزی تو دنیا نبود که بتونه امروز رو به خودش اختصاص بده، حتی مرگ هم امروز مرخصی بود. اون قرار بود بعد از رسیدن سفارش چیکن سریالش رو پلی کنه و کل روز رو با کارکترهای توی فیلم بگذرونه. زنگ خونه به صدا درومد؛ با فکر رسیدن چیکن تا در مرواز کرد و با لبخند بزرگی بازش کرد. هرچند در نگاه اول بخاطر ناآشنا بودن پیک تعجب کرد اما خب اهمیتی نداد. چند لحظه وقت خواست تا کیف پولش رو برای پرداخت بیاره، پیک وارد خونه شد و درب رو پشت سرش قفل کرد. باکس غذا رو روی زمین گذاشت و چاقوی متوسط رو از توی جیبش درآورد و با قدمهای آهسته به سمت اتاق راه افتاد. مرگ از مرخصی برگشته بود.
◜悲劇的な死 ✦ @myself81◞
◜悲劇的な死 ✦ @myself81◞