-خودکارش رو بین انگشتاش میچرخونه و نگاهی به هوای مرطوب و گرفتهی اونورِ شیشه میندازه.
با مکث کوتاهی نگاهش رو سمت جواراباش میکشه و با لبخند محوی گوشهی پتویی که دورش گرفته بود رو روی پاهاش هم میکشه.
حس خوبی داشت؛
مدت زیادی نبود که توی اون منطقه زندگی میکرد ولی تو همین مدت کم روحیش به طرز چشمگیری بهتر شده بود
اینجا طرز تفکر همه یکی بود
انگار که موقع ورود به این شهر همه رو یکی یکی از یه فیلتر افکار و عقاید رد کرده باشن.
برای همین خیلی به ندرت پیش میومد که بحث و مخالفت آنچنانیای پیش بیاد
همه یجورایی معلم هم بودن و دانش اضافی خودشون رو منتقل میکردن.
فوکوس نگاهشرو از اونور شیشه به خود شیشه تغییر میده و به تصویر خودش که لبخند عمیقی به لب داشت خیره میشه، که حس بوسهای که روی گونش کاشته میشه اونو از بین افکارش بیرون میکشه.
با مکث کوتاهی نگاهش رو سمت جواراباش میکشه و با لبخند محوی گوشهی پتویی که دورش گرفته بود رو روی پاهاش هم میکشه.
حس خوبی داشت؛
مدت زیادی نبود که توی اون منطقه زندگی میکرد ولی تو همین مدت کم روحیش به طرز چشمگیری بهتر شده بود
اینجا طرز تفکر همه یکی بود
انگار که موقع ورود به این شهر همه رو یکی یکی از یه فیلتر افکار و عقاید رد کرده باشن.
برای همین خیلی به ندرت پیش میومد که بحث و مخالفت آنچنانیای پیش بیاد
همه یجورایی معلم هم بودن و دانش اضافی خودشون رو منتقل میکردن.
فوکوس نگاهشرو از اونور شیشه به خود شیشه تغییر میده و به تصویر خودش که لبخند عمیقی به لب داشت خیره میشه، که حس بوسهای که روی گونش کاشته میشه اونو از بین افکارش بیرون میکشه.