Репост из: ミ에이티즈 ♡📄.°୭̥
◞࣭࣭࣪࣪᭔ 𝖠𝗍𝖾𝖾𝗓 𝖥𝖢 ☕ ́-
اوه...هزار روز شده! ایتینی....مینگی اومده.
خیلی وقته که اینجا نبودم و واستون نامه ننوشتم واسه همین...یکم حس عجیبی داره و حسمیکنم یکم اضطراب دارم.
یه جوری به نظر میرسه انگار همین چند روز پیش دبیو کردیم ولی همین الانشم هزار روز شده، زمان خیلی خیلی زود میگذره مگه نه؟؟
ما مدت خیلی طولانی رو با هم بودیم و تو این مدت کلی خاطره های فراموش نشدنی کنار هم ساختیم، خاطره هایی که هیچوقت نمیتونم توی زندگیم فراموششون کنم. با این حال هنوزم کلی کار هست که تو دهه بیست سالگی باید انجام بدم.
اما همیشه حس میکنم این مدت و این زمان ها به عنوان اوقاتی پر از عشق و محبت تو ذهنم میمونن،به عنوان زمان هایی که عشقم شکوفا شد!
حتما همتون کلی کنجکاو بودین که این مدت تو استراحتمچیکارمیکردم مگه نه؟
من از بچگی، از وقتی دنیا اومدم، بچه ای بودم که تو مشکلای زیادی سر و کله زدم و زندگی کردم و همیشه سعی کردم داخل یک سری محدودیت های سخت و چارچوب های زیادی خودمو بگنجونم
همونطور که زمان گذشت....به نظر میومد چرخ زندگیم از مسیر خودش خارج شده..انگار بار خیلی زیادی روش بود
پس توی این مدت خیلی فکر کردم، زمان زیادی رو گذاشتم رو فکر کردن به اینکه از چه چیزی خوشم میومد و چیو دوست داشتم و سعی کردم چاله های خالی وجودم رو پر کنم و در طول استراحتم سعی کردم خودم رو و احساساتم رو کنترل کنم
قبلا وقتی بچه بودم بابام بهم یه چیزی گفت که خیلی بهم کمک کرد ' اگر رویایی داری که دوست داری بهش برسی، کاملا طبیعی ـه که به جلو نگاه کنی..ولی تو باید نگاه کنی ببینی چی باعث میشه اذیت بشی..باید به عقب نگاه کنی و این چیزارو آنالیز کنی و بعدش وقتی آماده بودی به جلو نگاه کنی
نظرتون چیه؟ راستش قبلا خیلی نمیتونستم با این جمله ارتباط بگیرم ولی بعد از این استراحت طولانی فکرمیکنم خیلی بهم کمک کرد
وقتی که دوباره ایتینی رو ببینم، فکر کنم ایتینی بتونن این بار کلی به من تکیه کنن و بهم اعتماد داشته باش.در این حد پیشرفت کردم!!! پس از این به بعد دیگه اصلا نگرانم نباشین..نگرانی؟؟ NO NO, Ok??
بعدا راجب همه کارای باحالی که تو این مدت کردم میگم. یک بار دیگه، هزار روزگی ـیمون مبارک!!! عاشقتونم!!
اوه...هزار روز شده! ایتینی....مینگی اومده.
خیلی وقته که اینجا نبودم و واستون نامه ننوشتم واسه همین...یکم حس عجیبی داره و حسمیکنم یکم اضطراب دارم.
یه جوری به نظر میرسه انگار همین چند روز پیش دبیو کردیم ولی همین الانشم هزار روز شده، زمان خیلی خیلی زود میگذره مگه نه؟؟
ما مدت خیلی طولانی رو با هم بودیم و تو این مدت کلی خاطره های فراموش نشدنی کنار هم ساختیم، خاطره هایی که هیچوقت نمیتونم توی زندگیم فراموششون کنم. با این حال هنوزم کلی کار هست که تو دهه بیست سالگی باید انجام بدم.
اما همیشه حس میکنم این مدت و این زمان ها به عنوان اوقاتی پر از عشق و محبت تو ذهنم میمونن،به عنوان زمان هایی که عشقم شکوفا شد!
حتما همتون کلی کنجکاو بودین که این مدت تو استراحتمچیکارمیکردم مگه نه؟
من از بچگی، از وقتی دنیا اومدم، بچه ای بودم که تو مشکلای زیادی سر و کله زدم و زندگی کردم و همیشه سعی کردم داخل یک سری محدودیت های سخت و چارچوب های زیادی خودمو بگنجونم
همونطور که زمان گذشت....به نظر میومد چرخ زندگیم از مسیر خودش خارج شده..انگار بار خیلی زیادی روش بود
پس توی این مدت خیلی فکر کردم، زمان زیادی رو گذاشتم رو فکر کردن به اینکه از چه چیزی خوشم میومد و چیو دوست داشتم و سعی کردم چاله های خالی وجودم رو پر کنم و در طول استراحتم سعی کردم خودم رو و احساساتم رو کنترل کنم
قبلا وقتی بچه بودم بابام بهم یه چیزی گفت که خیلی بهم کمک کرد ' اگر رویایی داری که دوست داری بهش برسی، کاملا طبیعی ـه که به جلو نگاه کنی..ولی تو باید نگاه کنی ببینی چی باعث میشه اذیت بشی..باید به عقب نگاه کنی و این چیزارو آنالیز کنی و بعدش وقتی آماده بودی به جلو نگاه کنی
نظرتون چیه؟ راستش قبلا خیلی نمیتونستم با این جمله ارتباط بگیرم ولی بعد از این استراحت طولانی فکرمیکنم خیلی بهم کمک کرد
وقتی که دوباره ایتینی رو ببینم، فکر کنم ایتینی بتونن این بار کلی به من تکیه کنن و بهم اعتماد داشته باش.در این حد پیشرفت کردم!!! پس از این به بعد دیگه اصلا نگرانم نباشین..نگرانی؟؟ NO NO, Ok??
بعدا راجب همه کارای باحالی که تو این مدت کردم میگم. یک بار دیگه، هزار روزگی ـیمون مبارک!!! عاشقتونم!!