موشک کاغذیِ فرانکشتاین


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


پذیرای انتقادات، پیشنهادات، حرف‌ها، بوسه‌ها، یاوه‌ها و فحش‌های شما هستم:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-473021-lQwoEdE

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


فکر نمیکردم اسم کانالم جذاب باشه واقعا. :")


Репост из: Mia place🌙☁️
دقت کردین اسمای کانال بعضیا چقدرررررر کراشههههه
موشک کاغذی فرانکشتاین
کیم اسوان
خیابانه مونتانیه
سبز آبی کبود
مسافری در هبیتیت مارسی
کافه تورنون مادام رکامیه
......
"انجمن غش کردن برای همکاران گرامی"








و الان این بچه فقط یه آغوش گرم میخواد. یه حس دلگرمی.
و چقدر سخته که نه خودم میتونم در آغوشش بگیرم و نه کسی هست که بذارم لمسش کنه.


خیلی‌ها فکر میکنن آدم سردی‌ام. احساساتی ندارم. ولی برعکسه.
بخشی که مربوط به احساسات منه، انگار هیچوقت بزرگ نشده. انگار همون بچه‌ی ۷ساله مونده.
همون بچه‌ی هفت‌ساله‌ای که به هیچکس جز تعداد محدودی اعتماد نداره ولی با یه حرف محبت‌آمیز نرم میشه و میتونه هر "دوستت‌دارم"ای رو باور کنه.
همون بچه‌ی هفت‌ساله‌ای که انگار هنوز هیچ درکی از دروغ نداره.
همون بچه‌ی هفت‌ساله‌ای که تنها ابراز علاقه‌ای که بلده بکنه اینه که بگه "میلیون‌تا دوستت دارم." چون فکر میکنه بزرگ‌ترین عدد دنیا میلیونه. و همون بچه‌ی هفت‌ساله‌ای که با تقسیم کردن خوراکی‌ها و اسباب‌بازی‌ها و کتاب‌های محبوبش میتونه اوج علاقه‌اش رو نشون بده.
همون بچه‌ی هفت‌ساله‌ای که حتی اگه بدترین کار دنیا رو هم در حقش بکنی، بازهم میتونی با یه شکلات لبخندش رو بخری.
همون بچه‌ی هفت‌ساله‌ای که تشنه‌ی توجه و محبته.
همون بچه‌ی هفت‌ساله‌ای که آسیب‌پذیرترین موجود دنیاست. و دلت میخواد که لای صدتا پتو و داخل صدتا در قفل شده پنهانش کنی تا کسی نتونه اذیتش کنه.
و وقتی تصمیم میگیرم که این بچه‌ی هفت‌ساله رو به کسی نشون بدم و بذارم دوستش داشته باشه، دیگه هیچوقت نمیتونم یاد و توجه و محبت اون آدم رو از خاطر این بچه‌ پاک کنم.
و این سخته. خیلی سخت.


یه حقیقت تلخی راجع به من وجود داره و اینه که من واقعا زود خر میشم. و خیلی ساده.
و اگه کسی رو دوست داشته باشم، هرکاری هم بکنه هیچوقت کاملا از چشمم نمی‌افته و انگار هیچوقت نمیتونم از دوست‌داشتنش دست بکشم.


امکانش نیست؟
حداقل برم بیام ببینم کرونا تموم شده. اه.


هوا هوای اینه که برم دستشویی بیام بیرون ببینم یه ده سالی گذشته و به خواسته‌هام رسیدم و تمام.


از لحاظ روحی نیاز دارم یکی از ممبرای چنل خانومای قرری باشم و تمام هدف زندگیم خوشحال کردن شوشوجان باشه و نه درس داشته باشم و نه نگرانی کار و پول و اپلای. و گور بابای آینده.




Репост из: ••𝙉𝙐𝙓
تصور بقیه از INTP ها:
سرد، بی احساس، مغرور، عجیب غریب.

آی‌ان‌تی‌پی ها توی واقعیت:
" با دیدن یه کارتون گریه میکنن "
" برای سگا و گربه‌ها دست تکون میدن "
" با اشیا حرف میزنن "

خودِ آی‌ان‌تی‌پی: آره مرسی که اشاره کردی! من یه ربات کاملا بی احساسم. اصلا احساس چیه؟


چه مشکلی با ۴۰۰ دارید که تا میبینید یه نفر جوین داده و ۴۰۰تا شدیم، سریع یکی پشت بندش لفت میده که بشیم ۳۹۹؟ :')


اگه یه موقعی بخوام متن‌هایی که مینویسم رو بخونم و فایلش رو بذارم اینجا، گوش میدین؟
Опрос
  •   آره
  •   نه
120 голосов


میخواین منو شکنجه بدین؟ منو با کسی که سطح فهم یا شعورش از من پایین‌تره ولی فکر میکنه خیلی بالاتره یه جا قرار بدین.


اولین بار به نام تو گوش سپردم به این کلمات.
نمیشناختی‌ام. نمیشناختمت.
دومین بار می‌شناختیم هم را. و من فکر کردم، فکر کردم که شاید دوباره شنیدن این حرفها به یاد صدای تو شیرین باشد. شاید.
و بود. شیرین بود. حتی فکر اینکه عاشق چشم‌هایم باشی و عاشق چشم‌هایت باشم شیرین بود.
و من عاشق چشم‌هایت شدم. هر بار که از پشت قاب عینک، به من زل میزدی، صدایم تحلیل می‌رفت و در سرم زمزمه‌ی "حالا من باید برای چشم‌هات وان‌یکاد بخوانم..." تکرار میشد. شیرین بود.
ولی تو عاشق چشم‌هایم نشدی. ایرادی نداشت. میتوانستم تصور کنم که تو هم عاشقی. و این شیرین بود. شیرین‌ترین رویای خودخواسته و خودساخته.
و هزار و هزار و یک بار گوش سپردم. به "یقولون انه لمجنون."
مجنون من بودم. مجنون ما بودیم. من و تو، در تصوراتم. حالا مجنون منم این روزها و تو حتی در تصوراتم هم مجنون نیستی. عاشق نیستی. شیرین نیستی. و رویاهای خودخواسته هیچ ریشه‌ای در خواسته‌ی من ندارند انگار. و رویاهای خودساخته‌ای که روی شانه‌هایت بنا کرده بودم، ویران شدند.
و من ماندم و خرابه‌ای از چشم‌هات. و من ماندم و جنون بی‌پایان ناشی از تمنا. و بوسه‌هایی که در گلو گیر کردند و بغض‌هایی که استخوان شکستند.
و وعده‌ی دیداری که می‌دانم هرگز نخواهد رسید. و وعده‌ی دیداری که انتظارش مرا کِشید و خاکسترم را حتی زیر پاهایت هم نریخت.
و تو گفته بودی، از قول دیگری، که "بوسه میان‌وعده‌ایست به نام دوست داشتن." اما روی بوسه‌های ما مُهر دوست‌داشتن نخورده بود. بوسه‌هایمان میان‌وعده‌های عشق و هوس بود. میان‌وعده‌هایی میان دروغ و اعتماد.
و "سیگار میان‌وعده‌ایست بعد از دو قهوه انتظار." و حالا انتظار من به سرد شدن صد فنجان قهوه و خاکستر شدن هزار نخ بهمن منجر شده.
و حالا تنها ماه بهار زندگی‌‌ام، بهمن سردی‌ست که پایانش را وعده داده بودی و قبل از شروع سرما، آغوش گرمت را کوچ دادی شاید به آغوش گرمتر. به بوسه‌های دوست‌داشتن. به چشم‌های زیبایی که برایشان وان‌یکاد بخوانی و مجنون شوی و من، مجنون بمانم. در انتظاری که به سر نخواهد رسید انگار...




حس میکنم من یه موجود جدام و پای چپم یه موجود جدا. انگار تازه دیدمش. میخوام دوست بشم باهاش.


روز چهارم قرنطینه‌ی همه جانبه‌ست و من واقعا نباید زیاد با خودم تنها بمونم.

Показано 20 последних публикаций.

402

подписчиков
Статистика канала