៕ #YourText
⎯⎯⎯⎯⎯⎯
من یه INFJ ام. میتونم بگم کل زندگیم تو ذهنم گذروندم...با شخصبت هایی ساخته بودم از بچگی نقاشیشون میکشیدم. شاید بخاطر این بود از طرف مدرسه و خانواده پس زده شدم. این باعث شد بیشتر طرف حیونا و طبیعت برم و تنها دوستم یه حیون باشه.
وقتی چند سال گذشت سراغ رشتم رفتم تصمیم گرفتم با یه ENTP دوست بشم و شدم خیلی هم صمیمی. ولی این دوستم گشنه اطلاعات بود و گیر یه دروغگو همه چی دان افتاد بهم خیانت کرد و الان اونم چندان حالش خوب نیست حتی سعی کردم حرفاش بشنوم پس زد منم دیگه رفتم ... ولی بعدا فهمیدم که نمیتونم فقط توی ذهن دنیایی امنی رویایی که ساختم زندگی کنم ولی همینطورم نمیتونم شلوغی جمعیت کارهای ادما رو تحمل کنم حتی نور خورشید. پس ماسک زدم (ماسک تظاهر)... ماسکی که نه حس داشت نه نظر خاصی نه جلب توجه میکرد و چیزی میخواست مثل یه روح رد میشد میرفت. این یه جور سیستمی بود که برای محافظت از خودم احساستم ساخته بودم تا اسیب های بیشتری نبینم، ولی اونم به مرور زمان باعث شد منم عوض بشم شکل همون ماسک بگیرم! دیگه به هیچی علاقمند نشدم احساستم سرکوب خفش کردم پس افسرده شدم.
فقط میتونم فقط این بگم! من واقعا به عنوان INFJ که خودشو میکشت و افسرده میکرد تا حال مردم بهتر بشه و یه بغل بگیره، نیاز داشتم یکی حرفام بشنوه...حرف هایی که چندین ساله درونم نگه داشتم.. و امروز نوشتم حتی نمیخواستم درکم کنه فقط نیاز داشتم یکی حرفام بشنوه فقط بهم نگاه کنه چیزی نگه؛ تظاهر کنه میشنوه.
اگه پیشتون یه INFJ دارید باید بگم سلامت روحتون واقعا زیاده ولی یادتون باشه! ما هم به شنیده شدن نیاز داریم به بغل های آنی...فقط همین.
ممنونم که نوشته هام خوندید. این برام خیلی خیلی ارزش داره. :)
⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯
ᚚ @MBTISUB . #INFJ
⎯⎯⎯⎯⎯⎯
من یه INFJ ام. میتونم بگم کل زندگیم تو ذهنم گذروندم...با شخصبت هایی ساخته بودم از بچگی نقاشیشون میکشیدم. شاید بخاطر این بود از طرف مدرسه و خانواده پس زده شدم. این باعث شد بیشتر طرف حیونا و طبیعت برم و تنها دوستم یه حیون باشه.
وقتی چند سال گذشت سراغ رشتم رفتم تصمیم گرفتم با یه ENTP دوست بشم و شدم خیلی هم صمیمی. ولی این دوستم گشنه اطلاعات بود و گیر یه دروغگو همه چی دان افتاد بهم خیانت کرد و الان اونم چندان حالش خوب نیست حتی سعی کردم حرفاش بشنوم پس زد منم دیگه رفتم ... ولی بعدا فهمیدم که نمیتونم فقط توی ذهن دنیایی امنی رویایی که ساختم زندگی کنم ولی همینطورم نمیتونم شلوغی جمعیت کارهای ادما رو تحمل کنم حتی نور خورشید. پس ماسک زدم (ماسک تظاهر)... ماسکی که نه حس داشت نه نظر خاصی نه جلب توجه میکرد و چیزی میخواست مثل یه روح رد میشد میرفت. این یه جور سیستمی بود که برای محافظت از خودم احساستم ساخته بودم تا اسیب های بیشتری نبینم، ولی اونم به مرور زمان باعث شد منم عوض بشم شکل همون ماسک بگیرم! دیگه به هیچی علاقمند نشدم احساستم سرکوب خفش کردم پس افسرده شدم.
فقط میتونم فقط این بگم! من واقعا به عنوان INFJ که خودشو میکشت و افسرده میکرد تا حال مردم بهتر بشه و یه بغل بگیره، نیاز داشتم یکی حرفام بشنوه...حرف هایی که چندین ساله درونم نگه داشتم.. و امروز نوشتم حتی نمیخواستم درکم کنه فقط نیاز داشتم یکی حرفام بشنوه فقط بهم نگاه کنه چیزی نگه؛ تظاهر کنه میشنوه.
اگه پیشتون یه INFJ دارید باید بگم سلامت روحتون واقعا زیاده ولی یادتون باشه! ما هم به شنیده شدن نیاز داریم به بغل های آنی...فقط همین.
ممنونم که نوشته هام خوندید. این برام خیلی خیلی ارزش داره. :)
⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯
ᚚ @MBTISUB . #INFJ