برف میبارید.
آسمان سرد، کمی اَبری بود.
بوی دودِ چوبهای سوخته...
میشکافت تنهاییهایم را!
قدمهایم سُست بود...
یادِ تو اما؛ پُر طراوت!
درست مثل همان روزی که دیدَمَت...
آن روز باران زده بود.
دستهایت در جیبِ زخیمِ خاطرهها پنهان شده،
و من...
ریسمانِ خیالَت را چنگ میزدم:)
مثل آن روز که دیدَمَت
لبخندت مثل خرمالو؛
گس اما،
شیرین بود:)
من خرمالوهای شیرینِ خیالَت را دوست دارم:)
-تیکهایازرمانهمهکام؛نوشتهیزیباسلیمانی