˖ ࣪‹رویای سیاه› ִֶָ
سرش را پایین انداخته بود و به قطرات بارانی که از روی گیسوان سیاه رنگش بر زمین خیس میریخت نگاه میکرد، تمام وجودش را سیاهی ناامیدی پر کرده بود. پروانه های سیاه رنگ درون گلویش بال بال میزدند و نفس کشیدن را برایش سخت کرده بودند. چشمانش تار میدید، مروارید های شفاف اشک داشتند التماس میکردند تا اجازه بدهد که بیرون بیایند.
نمیخواست گریه کند چون میدانست با گریه کردن هیچ چیز عوض نمیشود، اگر گریه میکرد ان سایه های سیاه رنگ به نام "مردم" عوض میشد؟ اگر گریه میکرد صدای پچ پچ هایی که تمام مدت درون گوش هایش سرگردان بود عوض میشد؟
بطری ابش را از توی کوله سیاه رنگ برداشت و تا قطره اخرش را یک نفس خورد، اشک هایش بند امده بود، پروانه ها ارام شده بودند و دیگر بال بال نمیزدند، سیاهی وجودش برای چند لحظه از بین رفت..
ִֶָ ˖هنزفری سفید رنگش را برداشت و برای بار هزارم اهنگ مورد علاقه اش را گذاشت و شروع کرد به گوش دادن و غرق شدن در دنیای خیالاتش ִֶָ ˖
#story
سرش را پایین انداخته بود و به قطرات بارانی که از روی گیسوان سیاه رنگش بر زمین خیس میریخت نگاه میکرد، تمام وجودش را سیاهی ناامیدی پر کرده بود. پروانه های سیاه رنگ درون گلویش بال بال میزدند و نفس کشیدن را برایش سخت کرده بودند. چشمانش تار میدید، مروارید های شفاف اشک داشتند التماس میکردند تا اجازه بدهد که بیرون بیایند.
نمیخواست گریه کند چون میدانست با گریه کردن هیچ چیز عوض نمیشود، اگر گریه میکرد ان سایه های سیاه رنگ به نام "مردم" عوض میشد؟ اگر گریه میکرد صدای پچ پچ هایی که تمام مدت درون گوش هایش سرگردان بود عوض میشد؟
بطری ابش را از توی کوله سیاه رنگ برداشت و تا قطره اخرش را یک نفس خورد، اشک هایش بند امده بود، پروانه ها ارام شده بودند و دیگر بال بال نمیزدند، سیاهی وجودش برای چند لحظه از بین رفت..
ִֶָ ˖هنزفری سفید رنگش را برداشت و برای بار هزارم اهنگ مورد علاقه اش را گذاشت و شروع کرد به گوش دادن و غرق شدن در دنیای خیالاتش ִֶָ ˖
#story