ِم⃤ِرگان

تمنا به لیست بغل کردنیام اضافه شد:))

دوس جون کلی حرف دارم در مورد حرکتت بزنه ولی کلمه نمیشه.
ممنون❤

دیگه بدتر ازین نیس که نخواد باهات حرف بزنه:)

من برخلاف همتون شوهر عممو اینقدر دوست دارم که دلم میخواد بغلش کنم:))

عمم تو ۶ سالگیش مخالف رفتن شاه بوده!!

به اونی که ردش از زندگیم نمیره باید بگم.
اگرچه دور...
اگرچه دیر..
اینجوری بودنت،سرد بودنت،همه و همه اش.
بازم بهتر از نبودنته..،

چجوری وقتی طرفتون ناراحتتون میکنه بهش میگین؟
من خیلی وحشیم یطوری میگم که تهش اونی ک ناراحته طرف مقابلمه و من باید از دلش دربیارم:))))

اخه مهمون از الان میاد؟!

مامان بزرگم همیشه اینجوری داستان ماه پیشونی رو تعریف میکرد برام.
از کلیشه ی یه پدر که زن دوم میگیره و مدام کار میکنه و نیست در نتیجه دختر کوچولوی بیچارش زیر دست نامادری بدنجس و حسوده و همه ی کارای خونه رو دخترک بیچاره انجام میده و اونجایی جنایی تر میشه که این نامادری یه دخترم داشته باشه!
خلاصه کنم،یه روز ماه پیشونی میره از چاه آب بیاره و گردنبندی که یادگار مادرشه میوفته تو چاه و ماه پیشونی میره تو چاه دنبال گردنبدش و میرسه به خونه ی یه پیرزن عبوس و ازش میخواد که گردنبدو پس بده.
پیرزن میگه:اگر خونمو تمیز کنی منم گردنبدو بهت میدم.
ماه پیشونیم خونه رو تمیز میکنه مثل دسته گل و پیرزنم سر حرفش میمونه و گردنبدو بهش میده و موقع رفتن بهش میگه الهی یه ماه قشنگ از پیشونیت دراد.
ماه پیشونی شب میخوابه صبح که پا میشه میبینه واقعا یه ماه قشنگ از پیشونیش دارومده.
اما ازونجایی که خوشی بهش نیومده یه دستمال میبنده رو پیشونیشو و به حمالی های روزانش میرسه.
اما بلاخره نامادری بدجنس راز پیشونی بندو کشف میکنه و یه نقشه میکشه و دخترشو میفرسته خونه پیرزن بلکه یکم زیبا بشه.
دختر میره و به بدترین نوع ممکن تمیز میکنه،آشغالا رو میده زیر فرشو ظرفا رو بد میشوره و...
پیرزنم که خب میفهمه دیگه چه خبره به دختره میگه الهی یه دُمل چرکی از پیشونیت دراد😏
دیگه ته داستانم مثل تمام افسانه های ایرانی به ازدواج ماه پیشونی با پسر پادشاه ختم میشه که باز اون یه طومار دیگه میطلبه.

امروز از صبح که بیدار شدم در حال تمیز کردن خونم.
موقع جارو کردن به داستان ماه پیشونی فکر میکردم و انگار سعیم برای بهتر جارو زدن بیشتر میشد و الان به نظر خودم ماه پیشونی ترینم.

چون یه نوای دور اینجوری تو گوشم نجوا میشه..،