بعد از جدایی طولانی جسمهاشون..پیش مکان امنش برمیگرده.
از پشت جسمش رو لمس میکنه’
-من اومدمممم!
محکم بغلش میکنه و بوش میکنه.
چشمهاش به موهای دختر کوچیکتر میخوره’
+هی!! تو چرا موهات خیسه دختر؟
-خواستم سریع بیام پیشت. وقت نشد خشک کنمشون!
دختر کوچیکتر رو روی پاهاش مینشونه و با حوصله موهای دخترک رو خشک میکنه.
دخترک برمیگرده و درست روی پاهای عشقش میشینه، پاهاشرو دور کمرش حلقه میکنه و تو چشماش نگاه میکنه.’
-ممنونم که!
+دیگه نبینم با موهای خیس بیایها!
موهای دخترک رو نوازش میکنه..تارهاشون رو لای گوشهاش میذاره’
موهایی که تا کمر دخترکان رو نوازش میکنه’
کمرش رو میگیره و اون رو به خودش نزدیکتر میکنه.
+خب بگو ببینم! چیکارا کردی؟
دختر کوچولو شروع میکنه به تعریف کردن این چندوقت.
دختر بزرگتر که محو حرفها، خندهها و حرکات صورت دختر روبهروشه، لبهاش رو به گردن دختر نزدیک میکنه و بو میکشه.
دختر کوچیکتر ساکت میشه و توی تعجب غرق میشه.
قلبش شروع میکنه به تند تپیدن.
+هی! چیشده بیبی کوچولو هوم؟
-ه… هیچی.
به کارش ادامه میده و سعی میکنه استرس دختر موردعلاقهاش رو کم کنه.
به نوازشهاش ادامه میده..بوسههای ریز روی گردنت دختر میذاره و بالاتر میاد.
+بهت گفته بودم از بوسهی گوشه لب خیلی خوشم میاد.
-اوم… گ..گفته بودی…
تو که نمیخوای عملیش کنی مگه نه؟
دختر بزرگتر نیشخند میزنه و لبهاش رو درست کنار لب دختر کوچکتر قرار میده.
برای مدتی همونجا میمونه و نفس میکشه.
اون آرامش داره اما قلب دخترک..تندتند به قفسش میتپه!
کم کم لبهاش رو به سمت لبهای دختر میبره و لبهای خودش رو مماس لبهای اون میکنه.
و بوسهای طولانی و گرمی رو شروع میکنه.
بعداز مدت طولانیای که برای اونها خیلی کم گذشته بود..دختر بزرگتر کام عمیقی از لبهاش میگیره و جدا میشه.
دختر کوچولو سرش رو پایین میندازه و خجالت میکشه.
با صدای بم شدهاش لب میزنه:
+دیدی موش نشدی پیشی کوچولو؟
-Memories of Min.
از پشت جسمش رو لمس میکنه’
-من اومدمممم!
محکم بغلش میکنه و بوش میکنه.
چشمهاش به موهای دختر کوچیکتر میخوره’
+هی!! تو چرا موهات خیسه دختر؟
-خواستم سریع بیام پیشت. وقت نشد خشک کنمشون!
دختر کوچیکتر رو روی پاهاش مینشونه و با حوصله موهای دخترک رو خشک میکنه.
دخترک برمیگرده و درست روی پاهای عشقش میشینه، پاهاشرو دور کمرش حلقه میکنه و تو چشماش نگاه میکنه.’
-ممنونم که!
+دیگه نبینم با موهای خیس بیایها!
موهای دخترک رو نوازش میکنه..تارهاشون رو لای گوشهاش میذاره’
موهایی که تا کمر دخترکان رو نوازش میکنه’
کمرش رو میگیره و اون رو به خودش نزدیکتر میکنه.
+خب بگو ببینم! چیکارا کردی؟
دختر کوچولو شروع میکنه به تعریف کردن این چندوقت.
دختر بزرگتر که محو حرفها، خندهها و حرکات صورت دختر روبهروشه، لبهاش رو به گردن دختر نزدیک میکنه و بو میکشه.
دختر کوچیکتر ساکت میشه و توی تعجب غرق میشه.
قلبش شروع میکنه به تند تپیدن.
+هی! چیشده بیبی کوچولو هوم؟
-ه… هیچی.
به کارش ادامه میده و سعی میکنه استرس دختر موردعلاقهاش رو کم کنه.
به نوازشهاش ادامه میده..بوسههای ریز روی گردنت دختر میذاره و بالاتر میاد.
+بهت گفته بودم از بوسهی گوشه لب خیلی خوشم میاد.
-اوم… گ..گفته بودی…
تو که نمیخوای عملیش کنی مگه نه؟
دختر بزرگتر نیشخند میزنه و لبهاش رو درست کنار لب دختر کوچکتر قرار میده.
برای مدتی همونجا میمونه و نفس میکشه.
اون آرامش داره اما قلب دخترک..تندتند به قفسش میتپه!
کم کم لبهاش رو به سمت لبهای دختر میبره و لبهای خودش رو مماس لبهای اون میکنه.
و بوسهای طولانی و گرمی رو شروع میکنه.
بعداز مدت طولانیای که برای اونها خیلی کم گذشته بود..دختر بزرگتر کام عمیقی از لبهاش میگیره و جدا میشه.
دختر کوچولو سرش رو پایین میندازه و خجالت میکشه.
با صدای بم شدهاش لب میزنه:
+دیدی موش نشدی پیشی کوچولو؟
-Memories of Min.