اگر به این نتیجه نرسیدهایم، پس كو شواهد و قراینش در اینهمه دفتر و مجله و كتاب كه پشت هم مینویسیم و منتشر میكنیم؟ كو آن چشمهای باز، آن نگاههای جوینده و تیز، تا قلبی را كه در ماهیت فرهنگی ما میتپد و با رگهای پیدا و ناپیدایش خون مسموم و عفونی بهتن و جان فرهنگی ما میرساند بیابد و بشكافد؟ تا وقتی كه ما تاب و جرأت نگریستن در چیستی فرهنگیمان را پیدا نكردهایم و شیوهی آن را نیاموختهایم، تا وقتـی كه به وسائل لازم و كافی روحی و فكری برای كاویدن این فرهنگ كه كیستیاش در حال حاضر خود ما هستیم مجهز نشدهایم، تا وقتیكه ارزش خودمان را به این میدانیم كه در سنت بكرمان باكره بمانیم و از خودمان آبستن شویم، یا خیال میكنیم از مغازله با افكار اروپایی خودبخود از غرب باردار خواهیم شد، روشنفكریمان چیزیست در حد شبهآبستنی كه نه سقط خواهد شد و نه بدنیا خواهد آمد.
هر اندازه روشنفكریهای ما خوشسیماتر و آراستهتر مینمایند، در درون رنگپریدهتر و بیچهرهترند. رنگپریدگی و بیچهرگی را باید در پس رفتار و گفتار #روشنفكریها جست، در پس خردمندیهای نادانپرور و درخششهای تیره فامشان. هر نویسندهای كه میخواهد نهانها را عیان نماید، لایههای پرچین و تودرتو را از هم بگشاید، نهفتهها را نشان دهد، باید در هر گامیكه در این راه برمیدارد، زور حقیقتجوی خود را همواره از نو بیازماید. باید در هر اندیشهای كه میپرورد و میاندیشد، پیش از آنكه آن را در سخن آورد و هنگامیكه آن را در سخن میآورد، پیوسته در وهلهی اول به خودش نشان دهد كه دل و توان این رهروی، پیشروی و بالاروی را دارد، میتواند بیآنكه خم بر ابرو آورد و بلرزد در پرتگاهی كه زیر پا مینهد و با هرگام تازهای كه به فراز آن برمیدارد، به زیر بنگرد و پای خود را برای برداشتن گام بعدی استوارتر یابد، و از این نترسد كه همهجا خطر در كمین است و او را تهدید میكند. نه آنكه در زمین هموار و افقی به سیر و سیاحت دشت و دمن بپردازد. نه آنكه هنوز گام برنداشته بیمِ راه او را بگیرد، یا پس از لختی راهپیمایی خسته شود، باز ایستد، بنشیند. در سایههای ولرم كنار راه بلمد، بخوابد، با یاد گذشتههای فرهنگی راز و نیاز كند، آنها را با چشمان رؤیابینش رنگینتر ببیند، روح خود را در وزش الهامسازندگان این فرهنگ به پرواز درآورد.
و سرانجام نه آنكه خود را در اینگونه مغازلهها و همآغوشیها دنباله و باززادهی #مدرن آن روحهای كهنسال بیانگارد و گفته و ناگفته بشارت دهد كه: از اینپس دیگر آنها در «من» میاندیشند، در «من» سخن میگویند، فكر «من» است كه اندیشههای آنها را بازمیاندیشد، دهان «من» است كه سخنان آنها را بازمیگوید؛ و در این خواب و خیال سكرآور باورش شود و بباوراند كه چـه راههای دراز و دشواری كه او به عشق و در عشق آنها نپیموده، و چه نقبهای چند سویه و ژرفی كه در دل تاریخ و #فرهنگ ما نزده است. یكی و فقط یكی از نشانههای زور فكری و حقیقتجویی این است كه بتوان در مقابل آنچه خانه و مدرسه، كوچه و بازار، بنیادهای بیواسطه و بواسطهی پرورش جامعه و فضای نامریی فرهنگی آن، فضایی كه سدها سال میراث مخدر و منوم به ما تزریق كرده، مقاوم شد، زهر آن را خنثی كرد و سموم دیرپا و سخت جان آن را از تن و ذهن خود سترد. از این زور و حقیقتجویی نه میتوان یكشبه آبستن شد، نه نمیتوان آبستنی آن را پس از چند ماه بهثمر رساند و زائو را به كمك این ماما یا آن پزشك زایاند. هرگز به کمک خارجی یا با استعانت از این یار و آن یاور نمیتوان راه این خویشتنسازی را یافت، دستبهدست هم داد و در آن گام برداشت. كسی كه همیشه در كاروان حركت میكند، از بیم آنكه مبادا گم شود یا از كاروان دورافتد، كسی که دنبال كاروانسالار میدود و چشم از او برنمیدارد، حتا در خاموشیاش با دهان بسته از دور فریاد میزند كه از فرهنگ مرادپرست و مریدپرور برآمده و گمشده در آن بهدنیا آمده است.
پرداختن به مشكل ما و گشودن آن نه كار یكی دو تن است و نه كار یك سال یا یك دهه. سدها نفر باید با كاردانی فنی، بردباری و دلیری روحی و تشخص فكری و ذهنی در چندین دهه و در دهها زمین سراسر فرهنگ ما را نه به شیوهی نبش قبر مرسوم بلكه به روشی بنیادجو و پیوندیاب زیر و رو كنند، تا چرایی و چگونگی آنچه ما دیروز بودهایم و تا كنون شدهایم روشن گردد. نخست در این تكاپوی مستمر رفته رفته خواهیم دانست خویشتن كنونی یا كیستی ما چگونه است و بر چه محوری میگردد، و خویشتن گذشته یا چیستی ما چگونه باید بوده باشد كه توانسته خود را برای ما و ما را برای خودمان تا امروز ناشناخته نگه دارد، و عكس آن را القا نماید. فقط مداومت چنین كوششی میتواند ما افراد را در خود و جامعه و جامعه را در ساختمانش تكان دهد، دچار بحران لازم سازد، بخود آورد.
هر اندازه روشنفكریهای ما خوشسیماتر و آراستهتر مینمایند، در درون رنگپریدهتر و بیچهرهترند. رنگپریدگی و بیچهرگی را باید در پس رفتار و گفتار #روشنفكریها جست، در پس خردمندیهای نادانپرور و درخششهای تیره فامشان. هر نویسندهای كه میخواهد نهانها را عیان نماید، لایههای پرچین و تودرتو را از هم بگشاید، نهفتهها را نشان دهد، باید در هر گامیكه در این راه برمیدارد، زور حقیقتجوی خود را همواره از نو بیازماید. باید در هر اندیشهای كه میپرورد و میاندیشد، پیش از آنكه آن را در سخن آورد و هنگامیكه آن را در سخن میآورد، پیوسته در وهلهی اول به خودش نشان دهد كه دل و توان این رهروی، پیشروی و بالاروی را دارد، میتواند بیآنكه خم بر ابرو آورد و بلرزد در پرتگاهی كه زیر پا مینهد و با هرگام تازهای كه به فراز آن برمیدارد، به زیر بنگرد و پای خود را برای برداشتن گام بعدی استوارتر یابد، و از این نترسد كه همهجا خطر در كمین است و او را تهدید میكند. نه آنكه در زمین هموار و افقی به سیر و سیاحت دشت و دمن بپردازد. نه آنكه هنوز گام برنداشته بیمِ راه او را بگیرد، یا پس از لختی راهپیمایی خسته شود، باز ایستد، بنشیند. در سایههای ولرم كنار راه بلمد، بخوابد، با یاد گذشتههای فرهنگی راز و نیاز كند، آنها را با چشمان رؤیابینش رنگینتر ببیند، روح خود را در وزش الهامسازندگان این فرهنگ به پرواز درآورد.
و سرانجام نه آنكه خود را در اینگونه مغازلهها و همآغوشیها دنباله و باززادهی #مدرن آن روحهای كهنسال بیانگارد و گفته و ناگفته بشارت دهد كه: از اینپس دیگر آنها در «من» میاندیشند، در «من» سخن میگویند، فكر «من» است كه اندیشههای آنها را بازمیاندیشد، دهان «من» است كه سخنان آنها را بازمیگوید؛ و در این خواب و خیال سكرآور باورش شود و بباوراند كه چـه راههای دراز و دشواری كه او به عشق و در عشق آنها نپیموده، و چه نقبهای چند سویه و ژرفی كه در دل تاریخ و #فرهنگ ما نزده است. یكی و فقط یكی از نشانههای زور فكری و حقیقتجویی این است كه بتوان در مقابل آنچه خانه و مدرسه، كوچه و بازار، بنیادهای بیواسطه و بواسطهی پرورش جامعه و فضای نامریی فرهنگی آن، فضایی كه سدها سال میراث مخدر و منوم به ما تزریق كرده، مقاوم شد، زهر آن را خنثی كرد و سموم دیرپا و سخت جان آن را از تن و ذهن خود سترد. از این زور و حقیقتجویی نه میتوان یكشبه آبستن شد، نه نمیتوان آبستنی آن را پس از چند ماه بهثمر رساند و زائو را به كمك این ماما یا آن پزشك زایاند. هرگز به کمک خارجی یا با استعانت از این یار و آن یاور نمیتوان راه این خویشتنسازی را یافت، دستبهدست هم داد و در آن گام برداشت. كسی كه همیشه در كاروان حركت میكند، از بیم آنكه مبادا گم شود یا از كاروان دورافتد، كسی که دنبال كاروانسالار میدود و چشم از او برنمیدارد، حتا در خاموشیاش با دهان بسته از دور فریاد میزند كه از فرهنگ مرادپرست و مریدپرور برآمده و گمشده در آن بهدنیا آمده است.
پرداختن به مشكل ما و گشودن آن نه كار یكی دو تن است و نه كار یك سال یا یك دهه. سدها نفر باید با كاردانی فنی، بردباری و دلیری روحی و تشخص فكری و ذهنی در چندین دهه و در دهها زمین سراسر فرهنگ ما را نه به شیوهی نبش قبر مرسوم بلكه به روشی بنیادجو و پیوندیاب زیر و رو كنند، تا چرایی و چگونگی آنچه ما دیروز بودهایم و تا كنون شدهایم روشن گردد. نخست در این تكاپوی مستمر رفته رفته خواهیم دانست خویشتن كنونی یا كیستی ما چگونه است و بر چه محوری میگردد، و خویشتن گذشته یا چیستی ما چگونه باید بوده باشد كه توانسته خود را برای ما و ما را برای خودمان تا امروز ناشناخته نگه دارد، و عكس آن را القا نماید. فقط مداومت چنین كوششی میتواند ما افراد را در خود و جامعه و جامعه را در ساختمانش تكان دهد، دچار بحران لازم سازد، بخود آورد.