Репост из: CINGULOMANIA!
الآن حس اون لحظههایی رو دارم که بعد از یه اتفاق تلخ، لبخند میزدم و تو دلم خودمو دلداری میدادم و میگفتم «چیزی نیست» بعدش میرفتم زیر پتو و بزور بغضمو کنترل میکردم و میخوابیدم.
بعد از چند ساعت که بیدار میشدم فقط به دیوار زل میزدم و بعد از اون با این واقعیت که هیچ چیز دروغ نبوده روبهرو میشدم.
بعد از چند ساعت که بیدار میشدم فقط به دیوار زل میزدم و بعد از اون با این واقعیت که هیچ چیز دروغ نبوده روبهرو میشدم.