او آمد.
او رفت.
من هم نماندم.
به دنبالش راه افتادم كه صلاحم را بهتر مى دانست. اما مى دانى صلاح من نابودى است. تكه تكه كمم مى كرد. الان فقط دستم مانده است كه مى نويسد، كه مى رود در جايى بدنى براى خود پيدا كند.
او رفت.
من هم نماندم.
به دنبالش راه افتادم كه صلاحم را بهتر مى دانست. اما مى دانى صلاح من نابودى است. تكه تكه كمم مى كرد. الان فقط دستم مانده است كه مى نويسد، كه مى رود در جايى بدنى براى خود پيدا كند.