گاهی احساس میکردم که
میخواهم به جایی بروم ، جایی مرا میطلبید و مثل این بود که اگر به خط مستقیم پیش بروم و مدتی طولانی به این راه ادامه بدهم پشت آن خطی که آسمان و زمین بهم میرسند جواب این معما را خوام یافت و آنجا زندگی تازه ای خواهد بود که هزار بار عمیق تر و پرشور تر از زندگی ماست...
رویای شهر بزرگی را در سر داشتم مثل ناپل که قصر های فراوان دارد و زندگی سرشار از جنب و جوش و آواست.
ولی خب آدم از این رویاها زیاد می پروراند و آن وقت به نظرم رسید که حتی در کنج زندان هم میشود زندگی عمیق و پرشوری داشت.
میخواهم به جایی بروم ، جایی مرا میطلبید و مثل این بود که اگر به خط مستقیم پیش بروم و مدتی طولانی به این راه ادامه بدهم پشت آن خطی که آسمان و زمین بهم میرسند جواب این معما را خوام یافت و آنجا زندگی تازه ای خواهد بود که هزار بار عمیق تر و پرشور تر از زندگی ماست...
رویای شهر بزرگی را در سر داشتم مثل ناپل که قصر های فراوان دارد و زندگی سرشار از جنب و جوش و آواست.
ولی خب آدم از این رویاها زیاد می پروراند و آن وقت به نظرم رسید که حتی در کنج زندان هم میشود زندگی عمیق و پرشوری داشت.