عزیزِ من عزیزِ من نمیدانم چه کار باید کنم نمیدانم چه باید بگویم که برایتان این امر که من دیوانهوار عاشق شما هستم، عیان شود و خیالم هم راحت.
عزیزِ من عزیزِ عزیزِ من، وقتی اینگونه خطابت میکنم یادم به نامههای فروغ برای ابراهیم گلستان میفتد و دلم برای علاقهای که به تو دارم غنج میرود. عزیز من کاش اینجا بودی تا میبوسیدمت. کاش آن چشمان گیرا و تیرهات را میبلعیدم. اصلا کاش تو را اندرون خودم محبوس میکردم و وقت دلتنگی کمکم درت میآوردم تا مبادا تمام شوی. کاش میتوانستم لبخندم را به تو بدهم و گریهات را بگیرم و اشکهایت را بنوشم. عزیزِ من لطفا لطفا، حرفهایم را از نگاهم بخوان زبانم خیلی وقت است که ناتوان شده.