«تنها چیزی که در صورت کمی نامتناسبش میدیدم، دو چشم بسیار روشن بود که با دقت مرا ورانداز میکردند. بدون آنکه احساس قابل بیانی را فاش کنند؛ و من این حس غریب را داشتم که انگار خودم دارم خودم را تماشا میکنم.»
بیگانه، ۸۹-۸۸
بیگانه، ۸۹-۸۸