میدونید میخواستم اسم اینجا رو بکنم "مرداب گیلاس" چون اون موقع به نظر fitting میاومد. ولی فکر کردم... دلم نمیخواد مرداب به زندگیم بخوره. نمیخوام تم داستانم هوشمندانه، بانمک، ولی دارک باشه.
میخوام چیزهای جدید یاد بگیرم، مردم رو با هوشم خیره کنم، و موقع انجام این کار بی نظیر به نظر برسم. میخوام موقع انجام همه اینکارها "بدونم" که دارم انجامشون میدم.
میخوام حواسم باشه فقط شونزده سالمه، ولی "شونزده" سالمه. میخوام با حقایق و واقعیتها پیش برم، نه احتمالات و تصورات دیگران.
من سلاح زیاد دارم، فقط باور نیاز دارم. باید جمعشون کنم و ازشون درست استفاده کنم.
دیگه ترس تعطیل، هوم؟
میخوام چیزهای جدید یاد بگیرم، مردم رو با هوشم خیره کنم، و موقع انجام این کار بی نظیر به نظر برسم. میخوام موقع انجام همه اینکارها "بدونم" که دارم انجامشون میدم.
میخوام حواسم باشه فقط شونزده سالمه، ولی "شونزده" سالمه. میخوام با حقایق و واقعیتها پیش برم، نه احتمالات و تصورات دیگران.
من سلاح زیاد دارم، فقط باور نیاز دارم. باید جمعشون کنم و ازشون درست استفاده کنم.
دیگه ترس تعطیل، هوم؟