این حسی است سرد و آتش زننده.خالی از درک و پر از معنی.میدانی مقصودم چیست؟
از همان حسی میگویم که فریادش میزنی ولی صدایی از گلویت خارج نمیشود. همان حسی که چشم هایت برای بیانش بلندترین آوا را دارد.
آنکه دستانت را با التماس ملودی روی تنهی ساز میرقصانی و
آوای قلبت نواخته میشود.همان حسی که موضوع اول قلبت برای نوشتن است.
آری همان حس مبهم را میگویم.