📝دربارهی ترجمهی "خواب گران" اثر "ریموند چندلر"
کتاب را نمیشود با نگاه خواند. باید آهنگش را شنید. آهنگ و ریتم جملاتش را. موسیقی نثر را. چیزی که استاد ویژگی زبان فارسی میدانست و از اساس بر این باور بود که متن فارسی خوب، متنی است که خواننده نتواند از رویش بیصدا و خاموش بخواند. مترجمِ "خواب گران" از این حیث کامیاب است. استفاده از ترکیبات دوتایی آهنگین مثل «صاف و صوف»، «تن و توش»، «لس و لحم»، «وردار، ورمال»، «لفت و لعاب»، «مات و مه»، «عللم قللم» و غیره، خواهی نخواهی موسیقی را وارد زبان نثر و محاوره میکند. از سوی دیگر کاربرد اصطلاحات آشنا و نهچندان آشنا چون «افاقه کردن»، «کلپترهای حرفزدن»، «بللهو کردن»، «رشتهبرشته سرهم کردن»، «گزک از کسی داشتن»، «ناوک انداختن»، «مقر آمدن»، «لت زدن»، «انگشت به کسی رساندن» و البته کلماتی که دست کم برای من به کلی غریبه بودند، نه تنها زبان خواب گران را با سنت پیشین پیوند میدهد و واژههای خوابرفته را در حافظهی جمعی ما بیدار میکند، که نوشتار را به گفتار –چه اکنون و چه قدیم- نزدیک میکند. همچنین در جایجای کتاب واژههای ترکیبی گویایی به کار میبرند که من در چند فرهنگ لغت معتبر مابهازایی برایشان نیافتم. کلماتی چون «لشآب»، «تلوده»، «ولخند»، «نیملا». گمانم این است که ساختهی خود استاد باشند.
تمام این واژهها و ترکیبها زبان کتاب خوابگران را متفاوت میکند و جذاب و البته نیازمند فرهنگ لغت -اگر مثل من نتوانید سرسری از روی کلمات بگذرید و نفهمیدن زبان مادری دردتان بیاورد. مترجمْ زبان گفتار را به نوشتار پیوند میزند و تجربهی تازهای صورت میدهد. اما کار برخی جاها بالا میگیرد؛ به ویژه وقتی پای دیالوگ در میان باشد. منظورم این است که زبان کتاب، فقط شتابانخواندن را کند نمیکند، توجهتان نمیدهد به تازگیها و غرابتهای زبان مادری، یا چُرت آسودهخوانی را پاره نمیکند که حالا با هوشیاری تمام ادامه به خواندن دهید.
ترجمهی خواب گران گام محکمی بوده برای خلق زبانی تازه و راهکار مهمی برای ترجمه. فکر میکنم ابراهیم گلستان در ترجمهی هالکبریفین -کتابی که اتفاقاٌ مورد توجه استاد بود- چندقدمی پیشتر است اما کمال این راه را "کتاب ایوب" میدانم. شاید بگویید قیاس معالفارق است، یکی رمانی غربی، جنایی و جدید، دیگری متنی شرقی، مذهبی، و عتیق. میگویم که اینها صورت ظاهر است. هر دو متن را که از قضا بازگرداناند، بر اساس همان آموزههایی که برشمردم و به کار سنجش هر متن روایی هم میآید، خواندم و محک زدم. به بیان دیگر، میخواهم بگویم کتاب ایوب که آخرین اثر استاد است -به لحاظ نگارش و نه سال نشر- چقدر صمیمی، میراثدار و زنده، خلاق و بیحجاب است. چقدر با روح اثر هماهنگ است. در زبان ایوب چقدر موسیقی و آهنگ است.
▫️بخشی از پروندهی قاسم هاشمینژاد در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
https://telegram.me/PadidarMag/68
کتاب را نمیشود با نگاه خواند. باید آهنگش را شنید. آهنگ و ریتم جملاتش را. موسیقی نثر را. چیزی که استاد ویژگی زبان فارسی میدانست و از اساس بر این باور بود که متن فارسی خوب، متنی است که خواننده نتواند از رویش بیصدا و خاموش بخواند. مترجمِ "خواب گران" از این حیث کامیاب است. استفاده از ترکیبات دوتایی آهنگین مثل «صاف و صوف»، «تن و توش»، «لس و لحم»، «وردار، ورمال»، «لفت و لعاب»، «مات و مه»، «عللم قللم» و غیره، خواهی نخواهی موسیقی را وارد زبان نثر و محاوره میکند. از سوی دیگر کاربرد اصطلاحات آشنا و نهچندان آشنا چون «افاقه کردن»، «کلپترهای حرفزدن»، «بللهو کردن»، «رشتهبرشته سرهم کردن»، «گزک از کسی داشتن»، «ناوک انداختن»، «مقر آمدن»، «لت زدن»، «انگشت به کسی رساندن» و البته کلماتی که دست کم برای من به کلی غریبه بودند، نه تنها زبان خواب گران را با سنت پیشین پیوند میدهد و واژههای خوابرفته را در حافظهی جمعی ما بیدار میکند، که نوشتار را به گفتار –چه اکنون و چه قدیم- نزدیک میکند. همچنین در جایجای کتاب واژههای ترکیبی گویایی به کار میبرند که من در چند فرهنگ لغت معتبر مابهازایی برایشان نیافتم. کلماتی چون «لشآب»، «تلوده»، «ولخند»، «نیملا». گمانم این است که ساختهی خود استاد باشند.
تمام این واژهها و ترکیبها زبان کتاب خوابگران را متفاوت میکند و جذاب و البته نیازمند فرهنگ لغت -اگر مثل من نتوانید سرسری از روی کلمات بگذرید و نفهمیدن زبان مادری دردتان بیاورد. مترجمْ زبان گفتار را به نوشتار پیوند میزند و تجربهی تازهای صورت میدهد. اما کار برخی جاها بالا میگیرد؛ به ویژه وقتی پای دیالوگ در میان باشد. منظورم این است که زبان کتاب، فقط شتابانخواندن را کند نمیکند، توجهتان نمیدهد به تازگیها و غرابتهای زبان مادری، یا چُرت آسودهخوانی را پاره نمیکند که حالا با هوشیاری تمام ادامه به خواندن دهید.
ترجمهی خواب گران گام محکمی بوده برای خلق زبانی تازه و راهکار مهمی برای ترجمه. فکر میکنم ابراهیم گلستان در ترجمهی هالکبریفین -کتابی که اتفاقاٌ مورد توجه استاد بود- چندقدمی پیشتر است اما کمال این راه را "کتاب ایوب" میدانم. شاید بگویید قیاس معالفارق است، یکی رمانی غربی، جنایی و جدید، دیگری متنی شرقی، مذهبی، و عتیق. میگویم که اینها صورت ظاهر است. هر دو متن را که از قضا بازگرداناند، بر اساس همان آموزههایی که برشمردم و به کار سنجش هر متن روایی هم میآید، خواندم و محک زدم. به بیان دیگر، میخواهم بگویم کتاب ایوب که آخرین اثر استاد است -به لحاظ نگارش و نه سال نشر- چقدر صمیمی، میراثدار و زنده، خلاق و بیحجاب است. چقدر با روح اثر هماهنگ است. در زبان ایوب چقدر موسیقی و آهنگ است.
▫️بخشی از پروندهی قاسم هاشمینژاد در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
https://telegram.me/PadidarMag/68