باید انتخاب میکرد ، تصمیمِ درست را میدانست ، اما ممانعت میکرد ، خودش هم نمیدانست برایِ چه .
مدتها گذشت ، آزار میدید ، بسیار ؛
سرانجام شبی دل به دریا سپرد ، روحِ خاکستری رنگِ آسیب دیده اش را از چنگالِ خاطرات بیرون کشید و میانِ دستانِ زخمی اش گرفت و رها شد .
رهایی ای از جنسِ همیشه و شاید ابد و پنج روز !
مدتها گذشت ، آزار میدید ، بسیار ؛
سرانجام شبی دل به دریا سپرد ، روحِ خاکستری رنگِ آسیب دیده اش را از چنگالِ خاطرات بیرون کشید و میانِ دستانِ زخمی اش گرفت و رها شد .
رهایی ای از جنسِ همیشه و شاید ابد و پنج روز !