Philosophisches Essay
Sayed Hakim Kamal
Welts Jahn
@Philosophieu
اسطوره-لوگوس
Mythos -Logos
شناختن مرزهای بین اسطوره و لوگوس و تفاوت های این دو به متفکر کمک می کند تا از قابلیت های هر دو در انتقال معنا به دیگران (مخاطب) استفاده کند. بسیاری از افرادی که ادعای تفکر می کرده، و خود را در یکی از این دو فاز معرفتی قید کرده و ساده لوحانه به یکی وفادار بوده و دیگری را کاملا رد و گاهی آن را خرافات می دانند. از همین نوع برداشت است که جهان معرفت به انحصار عقل رفته و یا در دام روایت های "صرف اسطوره ای" گرفتار شده و در یک وضع تک بعدی و ناقص گرفتار می شود.
آنچه مهم است، عقل و اسطوره نیست، حتی تعهد و وفاداری به یکی از اینها هم نیست ، بلکه مهم این است که چه چیزی به ما امکان می دهد تا ندایی از دورترین نقطه هستی دریافت کرده در حالیکه در واقعیت بسر می بریم. چنانچه اگر عقل پای رفتن به آنجا را ندارد، پس عقلانی است که بر بال اسطوره سوار شده و سری به عوالم دور از چشم عقل زد.
جهان امروز ما (جهان مدرن) با اتکای محض به عقل تقریبا از گذشته و آینده بریده است و سر و سری با آنچه بوده و آنچه خواهد شد را فراموش کرده است و ندارد. این جدایی از گذشته و آینده یعنی فرو رفتن هر روزه در بطن ماده و واقعیت. واقعیت مادی، از آنجا که واقعیت همان ماده است. و این یعنی "بی معنایی" و "بن بست" تفکر. طوری که دیگر کسی از چیستی هستی و انسان نخواهد پرسید و می رود که حتی فلسفه نیز جایی در آن نداشته باشد. پس به ناچار انسان با ملیت، قوم و نژاد و رنگ پوستش تعریف خواهد شد و هویت خواهد گرفت. اما از آنجا که این عناصر نیز به دلیل متضاد بودن و گذشته خون بارشان، علاقمندی نخواهد داشت، پس به ناچار جهان انسان و هویت او یا در دامان جهان حیوان سقوط کند، طوریکه انسان به تقلید از حیوانات و سبک زندگی او مشغول شود و یا به پرستش طبیعت مشغول شود، یا در بهترین وضعش انسان برده هوش مصنوعی و تکنولوژی خواهد شد. این یعنی اوج فاجعه "نسل مدرن". اما، این درحالی است که در عمق جان بشر ندای دینداری و خداجویی و معنا گرایی بشدت شعله ور است. اما تعهد به عقلانیت، زبان در دهان اهل ایمان خشکانده است و عقلانیت مدرن چنان دیکتاتورِ تمامیت خواهی خود را محق توضیح و تشریح جهان معرفت و انسان می داند. اما این تنها مساله ما نیست، در سوی دیگر دیندارانی که از این دیکتاتور تمامیت خواه به ستوه آمده اند، عقل را سیلی رد می زنند و به اسطوره و روایت خود را متعهد می دانند و پای عقلیون را چوبین می دانند. این فاجعه بزرگی است که در میدان معرفت جنگ عقل و دین، جنگ اسطوره و لوگوس، جنگ فیلسوف و فقیه و جنگ دو تعصب پنهانی باشد که هیچ اساس دینی و دلیل عقلی ندارند. برای عبور از این تعصب پنهان، از این تعهد ناروا و تک بعدی لازم است تا هم اسطوره و هم عقل هستی را توضیح و تشریح و بیان کنند. تا در روایات و سمبُل های اسطوره ای عقل فضای تفکر یافته و میدانی برای جولان داشته باشد، که در این میدان اسطوره ها وارد زندگی روزانه بشر شوند و این بی معنایی و پوچی جهان مدرن را طعم معنا و رنگ خدا ببخشند.
بهتر است در ابتدا تفاوت این دو را بیان کرده و با شناخت آنها ببینیم که از ازدواج اسطوره و عقل آیا فرزندی خواهد آمد که عاقل معناجو باشد. به بیانی دیگر آیا می توان در بطن مادر معرفت، یعنی اسطوره نطفه عقل را کاشت. پس لازم است تا مهمترین تفاوت های عقل و اسطوره و یا فلسفه و اسطوره را در اینجا بطور خلاصله بیان کرده و سپس بیان شود که چگونه از اسطوره به فلسفه گذر شده است و درپایان نیز امکان ازدواج این دو را در عصر حاضر بیان داشت
.
قبل از بیان مهمترین تفاوت ها بین تفکر اسطوره ای و تفکر فلسفی، لازم است نکته ای در مورد تفکر نیز توضیح داده شود. اینکه، شی و مواد تفکر "کل" است. وقتی کل می گوییم مرادمان می تواند دو چیز باش:《یکی هستی و دیگری معرفت》. یا ما در مورد هستی فکر می کنیم، مثلا در متافیزیک و فلسفه و یا اینکه به کلیت یافته ها و داشته های بشر و آنچه نوشته و نانوشته در هر فرم و قالبی توان بیان چیزی را دارد، جز مواد و شی تفکر می شود. به عبارت دیگر، اسطوره و فلسفه هر دو مواد تفکراند، از آنجا که هردو باهم کل را می سازند. در واقع هیچ فیلسوفی ادعا نمی تواند که بدون نگاه به متون مقدس و روایات اسطوره ای به تفکر پرداخته اند. چه بسا که از مواجهه با یکی دیگری خلق شده است. چنانچه خواهیم گفت، از نگاه به روایت های اسطوره ای بود که نگاه عقلانی و توضیحات و تشریحات عقلی هست شد. پس همچنان تفکر اجازه دارد تا از گِلِ هر دو پیکر هستی را بتراشد. اما آنچه که مهم است در نزد متفکر خودباوری و تعهد به حقیقت است که این نیز نیازمند شجاعت فکری و جرات بیان است.
تفکر اسطوره ای
ادامه دارد....
Sayed Hakim Kamal
Welts Jahn
@Philosophieu
اسطوره-لوگوس
Mythos -Logos
شناختن مرزهای بین اسطوره و لوگوس و تفاوت های این دو به متفکر کمک می کند تا از قابلیت های هر دو در انتقال معنا به دیگران (مخاطب) استفاده کند. بسیاری از افرادی که ادعای تفکر می کرده، و خود را در یکی از این دو فاز معرفتی قید کرده و ساده لوحانه به یکی وفادار بوده و دیگری را کاملا رد و گاهی آن را خرافات می دانند. از همین نوع برداشت است که جهان معرفت به انحصار عقل رفته و یا در دام روایت های "صرف اسطوره ای" گرفتار شده و در یک وضع تک بعدی و ناقص گرفتار می شود.
آنچه مهم است، عقل و اسطوره نیست، حتی تعهد و وفاداری به یکی از اینها هم نیست ، بلکه مهم این است که چه چیزی به ما امکان می دهد تا ندایی از دورترین نقطه هستی دریافت کرده در حالیکه در واقعیت بسر می بریم. چنانچه اگر عقل پای رفتن به آنجا را ندارد، پس عقلانی است که بر بال اسطوره سوار شده و سری به عوالم دور از چشم عقل زد.
جهان امروز ما (جهان مدرن) با اتکای محض به عقل تقریبا از گذشته و آینده بریده است و سر و سری با آنچه بوده و آنچه خواهد شد را فراموش کرده است و ندارد. این جدایی از گذشته و آینده یعنی فرو رفتن هر روزه در بطن ماده و واقعیت. واقعیت مادی، از آنجا که واقعیت همان ماده است. و این یعنی "بی معنایی" و "بن بست" تفکر. طوری که دیگر کسی از چیستی هستی و انسان نخواهد پرسید و می رود که حتی فلسفه نیز جایی در آن نداشته باشد. پس به ناچار انسان با ملیت، قوم و نژاد و رنگ پوستش تعریف خواهد شد و هویت خواهد گرفت. اما از آنجا که این عناصر نیز به دلیل متضاد بودن و گذشته خون بارشان، علاقمندی نخواهد داشت، پس به ناچار جهان انسان و هویت او یا در دامان جهان حیوان سقوط کند، طوریکه انسان به تقلید از حیوانات و سبک زندگی او مشغول شود و یا به پرستش طبیعت مشغول شود، یا در بهترین وضعش انسان برده هوش مصنوعی و تکنولوژی خواهد شد. این یعنی اوج فاجعه "نسل مدرن". اما، این درحالی است که در عمق جان بشر ندای دینداری و خداجویی و معنا گرایی بشدت شعله ور است. اما تعهد به عقلانیت، زبان در دهان اهل ایمان خشکانده است و عقلانیت مدرن چنان دیکتاتورِ تمامیت خواهی خود را محق توضیح و تشریح جهان معرفت و انسان می داند. اما این تنها مساله ما نیست، در سوی دیگر دیندارانی که از این دیکتاتور تمامیت خواه به ستوه آمده اند، عقل را سیلی رد می زنند و به اسطوره و روایت خود را متعهد می دانند و پای عقلیون را چوبین می دانند. این فاجعه بزرگی است که در میدان معرفت جنگ عقل و دین، جنگ اسطوره و لوگوس، جنگ فیلسوف و فقیه و جنگ دو تعصب پنهانی باشد که هیچ اساس دینی و دلیل عقلی ندارند. برای عبور از این تعصب پنهان، از این تعهد ناروا و تک بعدی لازم است تا هم اسطوره و هم عقل هستی را توضیح و تشریح و بیان کنند. تا در روایات و سمبُل های اسطوره ای عقل فضای تفکر یافته و میدانی برای جولان داشته باشد، که در این میدان اسطوره ها وارد زندگی روزانه بشر شوند و این بی معنایی و پوچی جهان مدرن را طعم معنا و رنگ خدا ببخشند.
بهتر است در ابتدا تفاوت این دو را بیان کرده و با شناخت آنها ببینیم که از ازدواج اسطوره و عقل آیا فرزندی خواهد آمد که عاقل معناجو باشد. به بیانی دیگر آیا می توان در بطن مادر معرفت، یعنی اسطوره نطفه عقل را کاشت. پس لازم است تا مهمترین تفاوت های عقل و اسطوره و یا فلسفه و اسطوره را در اینجا بطور خلاصله بیان کرده و سپس بیان شود که چگونه از اسطوره به فلسفه گذر شده است و درپایان نیز امکان ازدواج این دو را در عصر حاضر بیان داشت
.
قبل از بیان مهمترین تفاوت ها بین تفکر اسطوره ای و تفکر فلسفی، لازم است نکته ای در مورد تفکر نیز توضیح داده شود. اینکه، شی و مواد تفکر "کل" است. وقتی کل می گوییم مرادمان می تواند دو چیز باش:《یکی هستی و دیگری معرفت》. یا ما در مورد هستی فکر می کنیم، مثلا در متافیزیک و فلسفه و یا اینکه به کلیت یافته ها و داشته های بشر و آنچه نوشته و نانوشته در هر فرم و قالبی توان بیان چیزی را دارد، جز مواد و شی تفکر می شود. به عبارت دیگر، اسطوره و فلسفه هر دو مواد تفکراند، از آنجا که هردو باهم کل را می سازند. در واقع هیچ فیلسوفی ادعا نمی تواند که بدون نگاه به متون مقدس و روایات اسطوره ای به تفکر پرداخته اند. چه بسا که از مواجهه با یکی دیگری خلق شده است. چنانچه خواهیم گفت، از نگاه به روایت های اسطوره ای بود که نگاه عقلانی و توضیحات و تشریحات عقلی هست شد. پس همچنان تفکر اجازه دارد تا از گِلِ هر دو پیکر هستی را بتراشد. اما آنچه که مهم است در نزد متفکر خودباوری و تعهد به حقیقت است که این نیز نیازمند شجاعت فکری و جرات بیان است.
تفکر اسطوره ای
ادامه دارد....