Philosophisches Essay
Sayed Hakim Kamal
Welts Jahn
@Philosophieu
تفکر اسطوره ای
Mythologisches Denken
هستی و اجزا ی آن را بیان می کند و از آنها خبر می دهد.
تفکر اسطوره ای با افسانه = تصویر، روایت، داستان و مقایسه ها، روایت های نمادین فرآیندهای طبیعی را توصیف می کنند (ایجاد جهان، پدیده های طبیعی مانند روز و شب، آتش و رعد و برق).
بر اساس باورها و بدون سوال بحرانی و انتقادی، فرم و شکل در تفکر انتقادی تقریبا وجود ندارند و یا بهتر است بگوییم شکل و فرم عجیب و غریب اند و در رابطه فوقالعاده ای به عنوان یک پیوند بین سوال و پاسخ اند. مثلا: جهان از کجا آمده است؟ خدا جهان را ایجاد کرد.
"اسطوره" فراتر از درست و غلط است، به این معنا که صرفا بر این واقعیت استوار است که انسان به آن اعتقاد دارد. سوالات انتقادی در مورد اسطوره راه ندارد و چه بسا اثر آن را از بین می برد. سرانجام اینکه اسطوره ها ثابت هستند و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند. ولی باید دقت کرد که ثابت بودن اسطوره جدا از ثابت نبودن تفسیر آن است. ممکن است مثلا: خدا در یک زمان و فرهنگ یک تفسیر داشته باشد که در زمان و فرهنگ دیگری تفسیر کاملا متفاوت داشته باشد، اما خدا در تمام زمان ها و تمدن های اسطوره ای هست.
تفکر عقلانی (فلسفه)
فلسفه بجای اسطوره یا افسانه توسط "لوگوس"، یعنی عقل(فهم) Vernunft، Reason, به دنبال توضیح هستی با استفاده از کلمه و دلیل و ذهن است. فلسفه با زبانشناسی رسمی و انتزاعی، فرضیه ها و نظریه ها فرایندهای طبیعی را توصیف می کند و بر اساس استدلال منطقی و سوالات انتقادی و بازتاب اظهارات و نظریه ها استوار است. به عنوان مثال مبدا جهان چیست؟ همه چیز از آب می آید(Thales) نظریه های منطقی را می توان در سطح واقعی و غیر واقعی مورد بحث قرار داد. سوالات انتقادی منجر به کشف نقاط ضعف و خطا می شود که پس از آن می تواند با تحولات نظری بازنگری شود. تفکر منطقی یا فلسفی پویاست و نظریه های آن تغییر می کنند و گسترش می یابند.
از "اسطوره"به "لوگوس"
همان طور که گفته شد اسطوره و لوگوس تلاش می کنند تا هستی را به روش خود به ما معرفی کنند. اولی با روایت و افسانه مبتنی بر عقیده و دومی با توضیح و تشریح منطقی. طوریکه یکی از معانی اسطوره افسانه بوده و معنی لوگوس نیز اصطلاحاً می شود 《توصیف عقلانی جهان،، rational explanation of the World 》.
آنچه که در اسطوره مهم است که عقل در آن راهی ندارد، فرا زمانی و مکانی بودن روایات است. زیرا اسطوره با واقعیت موجود سر و کار ندارد، بلکه با کلیت سر و کار دارد. به بیان دیگر روایت اسطوره ای با حقایق مطلقی سر و کار دارد که قابل تغییر نیستند. مثلا اگر از اسطوره بخواهیم که بگوید که گندم چیست، نخواهد گفت که گندم نوعی دانه گیاهی است که قابل خوردن برای انسان است. بلکه بیان یا روایت اسطوره ای گندم را در کلیتی فرا زمانی و مکانی می بیند، این نگاه فرا زمانی و مکانی با واقعیت گندم در یک فصل سر و کار داشته نمی تواند، زیرا گندم اکنون گندم است، ولی وقتی خورده شد و وارد جسم انسان شد، دیگر گندم نیست، اما وجود دارد. اگر اسطوره واقعیت را توضیح دهد دیگر اسطوره نبوده و فلسفه است. مثلا: وقتی اسطوره گفت: جهان را خدا ایجاد کرده و سپس تالس گفت: همه چیز آب است، از اینجا بود که جهان در زمان حال قید شد و به واقعیت موجود عنصری به نام آب تقلیل یافت. (اولین پاسخ عقلانی به خلقت و آغاز لوگوس از اسطوره). به بیان دیگر فلسفه و بیان عقلانی با واقیت و همان Existenz سر و کار دارد. اما مشکلی که برای تفکر فلسفی پیش می آید مساله تغییر است. فلسفه فقط تغییر اشیا را در زمان حال مشاهده می تواند و فراتر از آن حرفی برای گفتن ندارد. تفکر فلسفی همیشه در معرض خطر ماندن در واقعیت و تفاسیر مختلف است. یعنی ممکن است روزی فلسفه به این نتیجه برسد که حیوان انسان متعالی بوده که به تکامل رسیده و انسان اکنون هنوز در مرحله بدوی قرار دارد، زیرا انسان ضعیفت تر و نیازمندتر از حیوان است. یا اینکه به این نتیجه برسد که منطقی ترین نوع زندگی، زندگی نباتی و گیاهی است، زیرا در کمال هماهنگی و هارمونی با زمین است. شاید هم به راه سومی وارد شود، و برده تکنیک و هوش مصنوعی شود. مشکلی که در اینجا پیش می آید نقش و جایگاه انسان در هستی و زمین است که دیگر تلاش خواهد کرد تا بیشتر حیوان و نبات باشد تا انسان. این یعنی گمراهی انسان! پس می توان ادعا کرد که فلسفه اگر در بطن اسطوره کاشته شود، انسان را از گمراهی نجات می دهد و فرا زمان و مکان هویت انسانی او را حفظ خواهد کرد و راه را بر او باز خواهد گذاشت. چنانچه که اگر انسان به مرحله حیوانی و نباتی سقوط کند، دیگر تفکر و تعقل نیز بی معنی خواهند شد.
روایت اسطوره ای خلقت(ایجاد جهان ) از هزیود. در ادامه....
The Creation
Hasiod. the next. ...
Sayed Hakim Kamal
Welts Jahn
@Philosophieu
تفکر اسطوره ای
Mythologisches Denken
هستی و اجزا ی آن را بیان می کند و از آنها خبر می دهد.
تفکر اسطوره ای با افسانه = تصویر، روایت، داستان و مقایسه ها، روایت های نمادین فرآیندهای طبیعی را توصیف می کنند (ایجاد جهان، پدیده های طبیعی مانند روز و شب، آتش و رعد و برق).
بر اساس باورها و بدون سوال بحرانی و انتقادی، فرم و شکل در تفکر انتقادی تقریبا وجود ندارند و یا بهتر است بگوییم شکل و فرم عجیب و غریب اند و در رابطه فوقالعاده ای به عنوان یک پیوند بین سوال و پاسخ اند. مثلا: جهان از کجا آمده است؟ خدا جهان را ایجاد کرد.
"اسطوره" فراتر از درست و غلط است، به این معنا که صرفا بر این واقعیت استوار است که انسان به آن اعتقاد دارد. سوالات انتقادی در مورد اسطوره راه ندارد و چه بسا اثر آن را از بین می برد. سرانجام اینکه اسطوره ها ثابت هستند و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند. ولی باید دقت کرد که ثابت بودن اسطوره جدا از ثابت نبودن تفسیر آن است. ممکن است مثلا: خدا در یک زمان و فرهنگ یک تفسیر داشته باشد که در زمان و فرهنگ دیگری تفسیر کاملا متفاوت داشته باشد، اما خدا در تمام زمان ها و تمدن های اسطوره ای هست.
تفکر عقلانی (فلسفه)
فلسفه بجای اسطوره یا افسانه توسط "لوگوس"، یعنی عقل(فهم) Vernunft، Reason, به دنبال توضیح هستی با استفاده از کلمه و دلیل و ذهن است. فلسفه با زبانشناسی رسمی و انتزاعی، فرضیه ها و نظریه ها فرایندهای طبیعی را توصیف می کند و بر اساس استدلال منطقی و سوالات انتقادی و بازتاب اظهارات و نظریه ها استوار است. به عنوان مثال مبدا جهان چیست؟ همه چیز از آب می آید(Thales) نظریه های منطقی را می توان در سطح واقعی و غیر واقعی مورد بحث قرار داد. سوالات انتقادی منجر به کشف نقاط ضعف و خطا می شود که پس از آن می تواند با تحولات نظری بازنگری شود. تفکر منطقی یا فلسفی پویاست و نظریه های آن تغییر می کنند و گسترش می یابند.
از "اسطوره"به "لوگوس"
همان طور که گفته شد اسطوره و لوگوس تلاش می کنند تا هستی را به روش خود به ما معرفی کنند. اولی با روایت و افسانه مبتنی بر عقیده و دومی با توضیح و تشریح منطقی. طوریکه یکی از معانی اسطوره افسانه بوده و معنی لوگوس نیز اصطلاحاً می شود 《توصیف عقلانی جهان،، rational explanation of the World 》.
آنچه که در اسطوره مهم است که عقل در آن راهی ندارد، فرا زمانی و مکانی بودن روایات است. زیرا اسطوره با واقعیت موجود سر و کار ندارد، بلکه با کلیت سر و کار دارد. به بیان دیگر روایت اسطوره ای با حقایق مطلقی سر و کار دارد که قابل تغییر نیستند. مثلا اگر از اسطوره بخواهیم که بگوید که گندم چیست، نخواهد گفت که گندم نوعی دانه گیاهی است که قابل خوردن برای انسان است. بلکه بیان یا روایت اسطوره ای گندم را در کلیتی فرا زمانی و مکانی می بیند، این نگاه فرا زمانی و مکانی با واقعیت گندم در یک فصل سر و کار داشته نمی تواند، زیرا گندم اکنون گندم است، ولی وقتی خورده شد و وارد جسم انسان شد، دیگر گندم نیست، اما وجود دارد. اگر اسطوره واقعیت را توضیح دهد دیگر اسطوره نبوده و فلسفه است. مثلا: وقتی اسطوره گفت: جهان را خدا ایجاد کرده و سپس تالس گفت: همه چیز آب است، از اینجا بود که جهان در زمان حال قید شد و به واقعیت موجود عنصری به نام آب تقلیل یافت. (اولین پاسخ عقلانی به خلقت و آغاز لوگوس از اسطوره). به بیان دیگر فلسفه و بیان عقلانی با واقیت و همان Existenz سر و کار دارد. اما مشکلی که برای تفکر فلسفی پیش می آید مساله تغییر است. فلسفه فقط تغییر اشیا را در زمان حال مشاهده می تواند و فراتر از آن حرفی برای گفتن ندارد. تفکر فلسفی همیشه در معرض خطر ماندن در واقعیت و تفاسیر مختلف است. یعنی ممکن است روزی فلسفه به این نتیجه برسد که حیوان انسان متعالی بوده که به تکامل رسیده و انسان اکنون هنوز در مرحله بدوی قرار دارد، زیرا انسان ضعیفت تر و نیازمندتر از حیوان است. یا اینکه به این نتیجه برسد که منطقی ترین نوع زندگی، زندگی نباتی و گیاهی است، زیرا در کمال هماهنگی و هارمونی با زمین است. شاید هم به راه سومی وارد شود، و برده تکنیک و هوش مصنوعی شود. مشکلی که در اینجا پیش می آید نقش و جایگاه انسان در هستی و زمین است که دیگر تلاش خواهد کرد تا بیشتر حیوان و نبات باشد تا انسان. این یعنی گمراهی انسان! پس می توان ادعا کرد که فلسفه اگر در بطن اسطوره کاشته شود، انسان را از گمراهی نجات می دهد و فرا زمان و مکان هویت انسانی او را حفظ خواهد کرد و راه را بر او باز خواهد گذاشت. چنانچه که اگر انسان به مرحله حیوانی و نباتی سقوط کند، دیگر تفکر و تعقل نیز بی معنی خواهند شد.
روایت اسطوره ای خلقت(ایجاد جهان ) از هزیود. در ادامه....
The Creation
Hasiod. the next. ...