مکان نبود، زمان نبود، زمین و انسان و حیوان نبود. اراده ای بر خواسته و ندایی در داد، ذره ای که قابل ذکر نبود، ندا داده شد. ذره در کلام آمد و هست شد. ذره در بطن هستی پرتاب شد، از اینجا بود که زمان آغاز شد، و ذره در زمان جاری شد، پرتاب شد، و هست شد. ذره ندا گیرنده بود، اما هنوز چیزی نبود. در مسیر زمان ذره مکانی یافت، همو که بطن هستی نیز گفته شد، و ذره در این بطن جان شد. ذره در بطن جان گرفت و با اراده ای متعالی هست شد و هست شد، تا آنجا که از او زندگی و حیات نشات گرفت. و سرانجام ذره زمینی شد و ذره نداگیرنده بود و ذره دیگر ذره نبود، بلکه جان جهان بود.
دومین ندا در داده شد، و جان جهان به زمین پرتاب شد، زمین از جان جهان جان گرفت، حیات گرفت، حیوان و گیاه دار شد.
جان جهان هنوز در زمین بود، تا آنکه سومین ندا در داده شد، و جان جهان از دل زمین قد کشید و انسان شد.
و انسان در زمین ساکن شد.
فلسفه جان
سید حکیم کمال
@Philosophieu
دومین ندا در داده شد، و جان جهان به زمین پرتاب شد، زمین از جان جهان جان گرفت، حیات گرفت، حیوان و گیاه دار شد.
جان جهان هنوز در زمین بود، تا آنکه سومین ندا در داده شد، و جان جهان از دل زمین قد کشید و انسان شد.
و انسان در زمین ساکن شد.
فلسفه جان
سید حکیم کمال
@Philosophieu