Репост из: ابوذر شریعتی
مثالی که راسل می زد؛ (این مثال مرتبط است با پرسشِ آرمان)
"پادشاهِ الانِ فرانسه کچل است"
او این مثال را می زد و سپس نشان می داد که چطور زبانِ طبیعی رهزنی می کند و ما برای بیان اندیشه هایِ دقیقِ فلسفیِ مان نیاز به زبانِ تخصصی و فورمال داریم
در ابتدای امر ما گمان میکنیم که فرانسه یک شاه دارد که آن شاه هم کچل است اما هنگامی که تمامی کچل های عالم را لیست می کنیم می بینیم که پادشاهِ فرانسه جزو هیچ یک از آنان قرار نمی گیرد!
اصلا این شاهِ فرانسه گویی گم شده است اصلا پیدایش نیست چرا که نه در بین کچل ها می توانیم او را پیدا کنیم و نه در بین غیرِ کچل ها !
چرا؟ چون اصلا فرانسه پادشاهی ندارد! فرانسه رئیس جمهور دارد و نه شاه! نظامش اصلا شاهنشاهی نیست!
سپس راسل نتیجه می گرفت که این گزاره بی معنا است!
چرا بی معنا است؟ چون هنگامی که ما گزاره را به صورت منطقی در آوردیم (دقت کنید) مثلا ما یک گزاره ی عطفی داریم، در این گزاره ی عطفی (امیدوارم دوستان بدانند که گزاره ی عطفی چیست و نیاز به توضیح نداشته باشد اما اگر داشت بفرمایید تا بیشتر توضیح دهم ولی عنایت داشته باشید که کسی که تا اینجا آمده باید این موارد را خود گذرانده باشد وگرنه باید دوباره یک قدم به عقب برگردیم اما مختصرا عرض کنم که؛ در منطق ما یک سری گزاره های ترکیبی داریم (الان مثال من ترکیب عطفی بود) که ارزشِ صدقِ گزاره های ترکیبی تابعِ ارزشِ صدقِ اجزایش می باشد مثلا؛ "مثال برای گزاره ی عطفی" دو گزاره ی ساده ای که با یک "واو" عطف به هم دیگر مرتبط می شوند یا وصل می شوند مثل" ویتگنشتاین صاحبِ تراکتاتوس است و هیدگر صاحبِ هستی و زمان" در این جا اگر هر دو عبارت یعنی صاحب تراکتاتوس بودنِ ویتگنشتاین و صاحب هستی و زمان بودنِ هیدگر، درست باشد، پس کلِ گزاره درست می شود، و این گزاره یک گزاره ی ترکیبی صادق است، اما اگر یکی از عبارات صحیح نباشد مثلا گفته شود" ابوذر شریعتی صاحبِ تراکتاتوس است و هیدگر صاحبِ هستی و زمان" در این جا به دلیل کاذف بودن یکی از جزای گزاره، کل گزاره کاذب می شود، پس فراموش نکنیم که"شرط کلِ صدقِ گزاره ی ترکیبی چیست؟ صدقِ اجزای تشکیل دهنده")
.
"پادشاهِ الانِ فرانسه کچل است"
او این مثال را می زد و سپس نشان می داد که چطور زبانِ طبیعی رهزنی می کند و ما برای بیان اندیشه هایِ دقیقِ فلسفیِ مان نیاز به زبانِ تخصصی و فورمال داریم
در ابتدای امر ما گمان میکنیم که فرانسه یک شاه دارد که آن شاه هم کچل است اما هنگامی که تمامی کچل های عالم را لیست می کنیم می بینیم که پادشاهِ فرانسه جزو هیچ یک از آنان قرار نمی گیرد!
اصلا این شاهِ فرانسه گویی گم شده است اصلا پیدایش نیست چرا که نه در بین کچل ها می توانیم او را پیدا کنیم و نه در بین غیرِ کچل ها !
چرا؟ چون اصلا فرانسه پادشاهی ندارد! فرانسه رئیس جمهور دارد و نه شاه! نظامش اصلا شاهنشاهی نیست!
سپس راسل نتیجه می گرفت که این گزاره بی معنا است!
چرا بی معنا است؟ چون هنگامی که ما گزاره را به صورت منطقی در آوردیم (دقت کنید) مثلا ما یک گزاره ی عطفی داریم، در این گزاره ی عطفی (امیدوارم دوستان بدانند که گزاره ی عطفی چیست و نیاز به توضیح نداشته باشد اما اگر داشت بفرمایید تا بیشتر توضیح دهم ولی عنایت داشته باشید که کسی که تا اینجا آمده باید این موارد را خود گذرانده باشد وگرنه باید دوباره یک قدم به عقب برگردیم اما مختصرا عرض کنم که؛ در منطق ما یک سری گزاره های ترکیبی داریم (الان مثال من ترکیب عطفی بود) که ارزشِ صدقِ گزاره های ترکیبی تابعِ ارزشِ صدقِ اجزایش می باشد مثلا؛ "مثال برای گزاره ی عطفی" دو گزاره ی ساده ای که با یک "واو" عطف به هم دیگر مرتبط می شوند یا وصل می شوند مثل" ویتگنشتاین صاحبِ تراکتاتوس است و هیدگر صاحبِ هستی و زمان" در این جا اگر هر دو عبارت یعنی صاحب تراکتاتوس بودنِ ویتگنشتاین و صاحب هستی و زمان بودنِ هیدگر، درست باشد، پس کلِ گزاره درست می شود، و این گزاره یک گزاره ی ترکیبی صادق است، اما اگر یکی از عبارات صحیح نباشد مثلا گفته شود" ابوذر شریعتی صاحبِ تراکتاتوس است و هیدگر صاحبِ هستی و زمان" در این جا به دلیل کاذف بودن یکی از جزای گزاره، کل گزاره کاذب می شود، پس فراموش نکنیم که"شرط کلِ صدقِ گزاره ی ترکیبی چیست؟ صدقِ اجزای تشکیل دهنده")
.