Репост из: برایدلبر؛ کهجانفرسودازاو.
از ترک های سقف اتاقم مرگ میچکد؛شاید روزی در گوشه تاریکی از این اتاق مرگبار هجوم درد و شدت اشک هایی که میسوزند گلویم را فشرد وبغضم را که نه قلبم را ترکاند و آنوقت تکه هایش را از کف اتاق جمع کردم بهم چسباندم و قاب گرفتم و زل زدم به قلب تکه تکهام که حال اینگونه زیبایی تورا به رخم میکشد.