Репост из: مغزم لای دندانش گیر کرد.
من هر راهی ک ممکن بود تهش ب خلاصی از فکرت برسه امتحان کردم،همرو،با اینکه ب هیچ نتیجه ای نرسیدم مشکلی ندارم،ولی ی چیزیو خوب فهمیدم،وقتی هی تلاش میکردم و نمیشد،ته ته دلم خوشحال میشدم،انگار عادت کردم کنار دوست داشتنت عذاب بکشم،نابود بشم،تموم بشم،ولی دوست داشته باشم،و اگه دوست داشتنت ب شرط عذابه،چرا ک ن،اونم میتونه قشنگ باشه.