خفقان☕️🤎


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


حرف‌های‌ناگفته‌ی‌من‌به‌طُ📬
تراووشات مغز یه آدم مودی❀
نوشته هایی از کتابی نانوشته ‹☽︎📓
- ساکن لنگرگاه نیلوفر 🐋🎐
از صحبت کردن باهات خوشحال میشم'3>
https://t.me/BChatBot?start=sc-386923-FkYIcFA

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




ولی داشتیم از جلوی یه اتاق رد میشدیم بدبختا کپ کردن یه مشته دختر دیدن بعد با یکیشون چشم تو چشم شدم بعد بهم نگاه کرد خندید از اون خنده عمیقا بود =))))))))) سممضمضححضحضجحضحضحضحضحضکض نمیییتونمممممممم


ولی خدایی پسرا تو روپوش سفید پزشکی خیلی کراشن اصن اوففف😔💦 *فکرم از صبح تا حالا درگیرشونه😩
روی همه پسرای دانشگاه علوم پزشکی کراش زدم >>


سرعت من در انتخاب استیکر : هزار و کونصد سال نوری




دلم واقعا میخواد سر ساعت مقرری سه وعده غذایی رو کامل داشته باشم صبحونه ناهار شام
ولی گنددد خوردههه تو وعده های غذاییم
اصلا یادم نمیاد اخرین باری که صبحونه خوردم کی بود =)))))


جلوی شکم خود را گرفتن امری است که هیچوقت نمیتوانم آن را انجام دهم
مثل گاو میخورم همه چیو درو میکنم ولی هنوزم مثل چوب خشک باقی میمونم
ددد لامصببب پههه ایننن چیزاییی که میخورممم کدوممم گورییی میرهههه ؟؟؟


الان از لحاظ جسمی نیاز دارم یه هفته کنسلممم کننن اه




یعنی درست زمانی که میگی خب تو اوج بیکاریم حالا وقتشه اون کاری که خیلی وقت میخوام انجامش بدم و انجام بدم
درست همون لحظه در رحمت الهی به روت باز میشه پشت هم مهمونی دعوت میشی همش بیرون تو بیرون اوف اینور اونور وقت سر خاروندن پیدا نمیکنی حالا تا قبلش مگسم پر نمیزدااا تا میای تصمیم بگیری یه کاری و انجام بدی همه چی دست به دست هم میده 💩🤌🏻 تو برنامت wdf bro ??:))))))


هنوز ۱۳ تا دیگه مونده🙂
یکم زمان میبره ولی همرو مینویسم قوللل قولل🥺💜🫂


https://t.me/ZibilDail/5220
بچچچ🤣🤣
تچکر از لطف شما😔💦❤️


از : Ar𐂂
به : ⁦✧*♡⁩MyiMoon
Word : هیچی

+ خوبی ؟ چیزی شده ؟
- اره بابا خوبم نه هیچی نشده .
این یه مکالمه عادی و روزانه ما توی روز .
هیچی به معنی هیچ چیز یه کلمه پوچ و تو خالی ولی اینجا این معنی رو نمیده ، توی این مکالمه هیچی اینجوری معنی میشه که : چرا خیلی چیزا شده کلی اتفاقا افتاده و حتی خوبم هم اینجا خوب نیستم معنی میشه :)
میدونی این مکالمه کاملا یه مکالمه‌ای که مفهموش توش پنهانه فقط کسی میتونه اصل مفهوم و بفهمه که بلدت باشه .
خیلی وقتا هیچی هایی که گفتیم به معنای هیچ چیز نبوده بلکه به معنای همه چیز بوده و چون کسی ما رو بلد نبوده این هیچی ها هی تلنبار شدن روی هم و ما الان یه کوه تو خالی پر هیچی توی دلمون داریم ')🖤


از : Ar𐂂
به ‌✧*♡⁩deadnights
Word : ماه

یه شب از همون شبایی که توی ایوون مامانجون رو تخت لم داده بودم و ستاره هارو نگاه میکردم ، آقاجون با موتورش از راه رسید .
با ذوق رفتم از نرده ها اویزون شدم که اومد تو منو ببینه و بهش سلام کنم و ببینم برام خوراکی آورده یا نه .
- سلاااممممم آقاجوننننن
+ بهههه سلام بابایی
همیشه شکولات یا کیکایی که توی مسجد بهش میدادن و نمیخورد میزاشت جیبش که بیاره بده به من .
+ بیا بابا این کیک برای تو بخور تا من برم لباسامو عوض کنم بیام پیشت .
اون خوراکی که آقاجون بهم میداد حتی اگه جزو مورد علاقه هام نبود و دوسش نداشتم اونموقع برام خوشمزه ترین چیز میشد و با عشق می‌خوردمش ، همیشه هم به شوخی مامانجون باهاش دعوا می کرد که چرا یه بار برای من چیزی نمیاری ؟ همه خوراکیارو میدی نوه هات بخورن بعد هم با حالت بانمکی قهر میکرد .
تابستون بود و گرم و این موقع ها رفیق شفیق آقاجون هندونه بود ، با سینی هندونه اومد بالا توی ایوون و پیشم نشست .
اون شب ماه کامل بود و برعکس همه شبا به جای اینکه درمورد ستاره ها حرف بزنیم در مورد ماه حرف زدیم ؟
+ بابا اون لکه های سیاه روی ماه و میبینی ؟
- اره .
+ میدونی اونا چین ؟
- نه ، چین ؟
+ اونا فرشته هایین که رو ماه نشستن .
- واقعنییییی ؟؟؟ وای چهه باحاللل نمیدونستم ، یعنی چجوری رو ماه نشستن نمیوفتن از اونجا ؟
خندید و گفت : نه بابا نمیوفتن .
وقتی بزرگ تر شدم فهمیدم که اون لکه ها فرشته نیستن و باز گول تخیلات آقاجون و خوردم .
یادمه ، اون شب سرم و گذاشتم رو پاش و آقاجون برام خوند : ماه من غصه چرا ؟ تو مرا داری و من ، آرزویم همه خوشبختی تو است ؛)🤍🌘
*اگه ماه زندگیتو پیدا کردی وقتی که ناراحت بود این شعر و براش بخون :)


از : Ar𐂂
به : نرگس💛>
Word : Your just mine

از تقسیم کردن چیزی خوشم نمیاد ، هیچوقت !
میخواد تقسیم کردن هر چیزی باشه یا تقسیم کردن با هر کی میخواد باشه ولی نه ، نمیخوام چیزی که مال منه یعنی مال منه .
تو هم مال من بودی ولی نه تو واقعیت تو تصوراتم :) تو اصلا روحتم خبر نداشت که مال منی . توی تصوراتم من مال تو بودم و تو مال من هیچکس جرئت نداشت زیادی باهات صمیمی بشه و گرم بگیره تو حق نداشتی از همون لبخند قشنگاتو به همه بزنی اما تو واقعیت کاملا برعکس بود . میدونی وقتی نتونم به چیزی که میخوام برسم و مال من بشه اونو با کسی شریک نمیشم به جاش ازش دست میکشم ، چیزی که میخوام اگه مال من شد که شد اگه نشد ارزونی بقیه دیگه نمیخوامش . یه جا خوندم به این کار میگن انحصار طلبی . هر چی میخوان اسمشو بزارن برام مهم نیست چیزی که من میدونم اینکه دوست داشتنی های زندگیتو با کسی شریک نشو چون ازت میقاپنش و اگه شریک شدی تو باختی .


از : Ar𐂂
به : وحشی
Word : آزادی

+ خب این بار برام از آزادی بگو .
- آزادای دکتر ؟
آزادی یعنی رهایی ، تا حالا زندانی بودی دکتر ؟ منظورم زندانی تو یه چهار دیواری نیستا ، نه منظورم زندانی تو گذشتس تو افکار تو خاطرات . فقط کسایی معنی آزادی رو میفهمن که معنی حبس و درک کرده باشن که زندانی شده باشن ، من زندانی بودم دکتر من توی سرم زندانی بودم . لامصب راه فرارم نداشت دکتر از هر طرفی میومدم فرار کنم یه خاطره میومو راهمو سد میکرد ، دکتر نمیدونی چه قدر التسماسشون کردم که بزارن من برم منو آزاد کنن برم یه بار دیگه ببینمش ولی بی وجدانا آزادم نکردن دکتر گفتن تو محکومی به همینا نمیتونی آزاد بشی آخه دکتر محکوم به چی ؟ محکوم به ندیدنش ؟ محکوم به گوش نکردن صدای نقره‌ایش ؟ محکوم به ندیدن چشمای آهوش ؟ دکتر نمیدونی یار من چه قدر قشنگه دکتر مثل پری میمونه ماه ماه . ولی دکتر الان آزادم آزاد آزاد .
+ چطوری ؟
- دکتر سوالا میپرسیا مثلا دکتر مملکتی یعنی من به این واضحی رو جلوت نمیبینی ؟ ایناهانم روی دیوار خونه رو به رو نشستم دارم نگات میکنم .
+ اون پرنده رو میگی ؟
- پرنده کیه دکتر اون منم ببین الان آزاد آزادم رهام ببین دکتر چه خوشحالم صبح به صبح میرم میشینم لب پنجرش براش آواز میخونم بلکه یکی از خنده هاشو نصیب ما هم بکنه دکتر دیروز اومد دست کشید رو سرم برام دونه ریخت نمیدونه آزاد شدم اومدم به دیدنش وگرنه با همون دست گل قشنگا میومد به دیدنم نه دکتر ؟ حتما میومد آخه همیشه متنظرم میشست ..... ای بابا دکتر الان یادم اومد یار ما که دیگه یار ما نیست شده یار یکی دیگه اشکال نداره بازم من براش گنجشک میشم بهش سر میزنم اخه ما که مثل اون نیستیم دلمون براش تنگ میشه دکتر .
زل زد به لبه دیوار و با لبخند به خودش نگاه میکرد و می‌گفت برو برو پیش اون چرا اینجا نشستی
دکترم در همین حین کاغذ انتقالی اون به تیمارستان و پر کرد .


از : Ar𐂂
به : ‌✧*♡⁩manilifee
Word : امروز

چشمامو به زور باز کردم هیچ جارو نمیدیدم یه لحظه هنگ کردم که اصلا من کیم اینجا کجاست ، بعدش یادم اومد که صبح که خوابیدم انگار دیگه بلند نشدم و تا الان که شب شده خواب بودم لامپا هم خاموش بود بخاطر همین همه جا تاریک بود .
پاشدم لامپارو روشن کردم ، نورش کورم کرد چه قدر از روشنایی بدم میاد کاش همیشه تو غار تاریکی خودم بمونم ، چشم که یکم عادت کرد تازه دیدم وضع خونه چه آشفته بازاریه
کل کمد لباسام رو زمین بود چون حوصله نداشتم لباس کثیفارو بشورم پس هر روز یه لباس می‌پوشیدم و بعدم پرت میکردم گوشه خونه کوه لباس شده بود برای خودش و الان جز همین لباس شلوار تنم دیگه هیچی نداشتم .
وضع آشپزخونم همین بود کوه لیوان بشقاب قاشق چنگال .... من کی اینجوری شدم ؟ کی انقدر شلخته و کثیف شدم ؟ چرا چیزی یادم نمیاد ؟ نگاهم افتاد به سیگارای روی میز یادم اومد ، بعد اون همه سیگاری که کشیدم سردرد بدی گرفتم و خب طبیعی که چیز یادم نیاد
گیتارم شکسته افتاده بود روی زمین اینو یادم میاد خودم دیشب زدم تو دیوار و شکوندمش چون دیگه با دستام نمیتونم گیتار بزنم چه حیف ...
رفتم نشستم پشت میز طبق روال هر شب توی دفترم درمورد اتفاقای اون روزم می نوشتم
اومدم شروع کنم نوشتم امروز ولی ، هیچی یادم نیومد امروز چی ؟ چی میخوای بنویسی ؟ چی داری که بنویسی ؟ کلشو تو تاریکی و خواب گذروندی اما دیروز پریروز هفته پیش ماه پیش سال پیش اینارو یادمه ، گذشته رو خیلی خوب یادمه و حال و یادم نیست نمیدونم
خط زدم نوشتم دیروز ... دیروز این آدم مرد و از امشب به بعد مثل یه زندانی هست که محکومش کردم به حبس ابدی که اسمش زندگیه نقطه سر خط .




خودم بیشتر از شماها ذوق دارم که همرو بنویسم و زود تموم بشه🙂✨ سنمسخمشمصننص
ولی فردا فاکینگ امتحان دارم .....
پس بقیش فردا 🥲🤝
بوز‌ °___°❤️


از : Ar𐂂
به : ‌✧*♡⁩cevherq
Word : star ⭐️

یادمه همیشه مکانی که ستاره ها رو از اونجا تماشا میکردم ، خونه مامانجون بود . میرفتم تو ایوون روی اون تختی که اون گوشه بود دراز میکشیدم و منظره مخملی و اکلیلی رو به رومو با عشق نگاه میکردم . نمیدونم ولی آسمون شب خونه مامانجون با همه آسمون شب هایی که تو نقاط دیگه میدیدم برام فرق داشت .
آخرای شب بود و همه جا آروم و ساکت گه گاهی یه ماشینی از توی کوچه رد میشد و نور چراغاش میوفتادن رو دیوارای همسایه و سایه های بلندی و به وجود میاوردن هوا خنک بود و موهام و پوستم از اون خنکی حال میومدن .
اولین کاری که میکردم شروع میکردم به شمردن ستاره ها دوم چندتا ستاره رو انتخاب میکردم و فرض میکردم اون دسته از افراد که مردن و دیگه توی این دنیا نیستن تبدیل به همین ستاره ها شدن و الان جلو روم تو آسمونن و سوم شروع میکردم باهاشون حرف زدن و درد و دل کردن وسطش یا خوابم میبرد یا آقاجون از راه میرسید و بهم ملحق میشد .
یه شب در حین درد و دل کردن با اون یکی مامانجونم که رفته بود و تبدیل به ستاره شده بود ، آقاجون از راه رسید و اومد پیشم نشست .
+ چیکار داری میکنی بابا ؟
- داشتم با اون ستاره که برای مامانجونمه حرف میزدم .
+ کدوم ؟
- همون که اون گوشس از همه پر نور تره ، اون مامانجونمه اون ستاره مال منه .
+ حالا چرا اون پر نوره ؟ این همه ستاره اینجاس تو چرا اونو انتخاب کردی ؟
- خب اون قشنگ تره .
+ نه بابا همیشه پر نور رو انتخاب نکن ، اونی رو انتخاب کن که کوچولو و کم نوره و کمتر کسی نگاه بهش میکنه و انتخابش میکنه .
- چرا ؟ اخه اون کوچولو ریزا قشنگ نیستن که کم نورن اصلا معلومم نیستن .
+ اون پر نور قشنگا که بیشتر تو چشمن رو همه انتخاب میکنن ، همه دقیقا دست میزارن رو همین ستاره ها و میگن مال منه ، میدونی الان این ستاره مال چند نفره ؟ بعد اونموقع حرفای تو با اون ستاره دیگه مخفی نمیمونه و حرفات به اون شخصی که میخوای نمیرسه چون اون ستاره خیلی سرش شلوغه و برای چندین آدمه که باهاش حرف زدن و همه حرفا تو هم قاطی پاتی میشه پس اون ستاره‌ای رو انتخاب کن که کم نوره اونجوری اون فقط مال خودته و همه حرفاتم گوش میکنه .
+ بعدم بابا ستاره فقط برای حرف زدن با آدمایی که نیست دیگه توی این دنیا نیستن ، میتونه برای حرف زدن با آدمای زنده این دنیا هم باشه ، حرف زدن با آدمی که ازش دوری اما قلبت بهش نزدیکه .
-
هر وقت با چشمای قهوه ایت به آسمون نگاه کردی سریع به همون کم نوره نگاه کن من از طریق اون باهات حرف میزنم باشه ᏒᏬᏰᎩ ؟ ؛)💫🌌

Показано 20 последних публикаций.

37

подписчиков
Статистика канала