عشق نامه


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


ارتباط با ادمين و اساتيد دوره هاي "رواندرمانگري با مولانا"
09131134749

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


🍃عشق نامه🍃
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼

🍃از قدیم رسم بود ،
که اگر ستاره دنباله دار دیدی آرزو کنی…
اگر قاصدک دیدی آرزو کنی…
ستاره رد می شود
قاصدک را هم باد می برد
قدیمی ها خیلی چیزها را خوب می دانستند.
می دانستند که آرزو ماندنی نیست
می دانستند نباید آرزو به دل ماند
آرزو را باید فوت کرد
رها کرد به حال خودش
آرزو را روی دلهایتان نگذارید،
نباید راکد بمانند.
آب هم با آن همه شفافیتش
یک جا بماند کدر می شود و بو می گیرد
آرزوهایتان را بدهید دست باد
آنها باید جاری باشند
تا برآورده شوند.
امیدوارم این روزها روزهای بر آورده شدن آرزوهاتون باشه‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌..🌺
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃


آدمها می آیند و می روند
آدمها
عطرشان را با خودشان می‌آورند
جا می‌گذارند
و می‌روند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند و می‌روند
ولی
توی خواب‌های‌مان می‌مانند‌

آدم‌ها
می‌آیند و می‌روند
ولی
دیروز را با خود نمی‌برند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند
خاطره‌هایشان را جا می‌گذارند
و می‌روند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند
تمام برگ‌های تقویم بهار می‌شود
می‌روند
و چهار فصل پاییز را
با خود نمی‌برند‌‌
آدم‌ها
وقتی می‌آیند
موسیقی‌شان را هم با خودشان می‌آورند
و وقتی می‌روند
با خود نمی‌برند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند
و می‌روند
ولی
در دلتنگی‌هایمان‌‌
شعرهایمان‌‌
رویای خیس شبانه‌‌مان می‌مانند‌‌‌
جا نگذارید
هر چه می‌آورید را با خودتان ببرید‌
به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید

هرتا مولر

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

🔅این چیزی كه حضرت مسیح از آن به عنوان "خشونت عشق" یاد می‌كرد و اینكه عشق، خشن است زیرا كه به خوش‌آیند و بدآیند توجه ندارد و تنها به مصلحت و مفسده هر امری در مورد معشوق نظر دارد.

🔅بچه‌دزدی كه قصد فریب كودك شما را دارد به خوش‌آیند فرزند شما فكر می‌كند نه به مصلحتش و به عنوان مثال به او شكلات یا كتاب می‌دهد، اما شما شكلات یا كتاب را از بچه گرفته و از او دور می‌كنید؛ اگر كودك در عالَم كودكی بخواهد در مورد رفتار شما قضاوت كند، می‌گوید كه ‌دزد من را بیشتر دوست دارد. اما ما می‌دانیم كه این طور نیست و در واقع پدر و مادر هستند كه فرزند خود را دوست دارند.

🔅همه كسانی كه قصد سود‌جویی از شما را دارند و یا عشق گیرنده نسبت به شما دارند، به خوش‌آیند شما فكر می‌كنند. اما كسانی كه به شما عشق آگاپه دارند همواره به مصلحتتان فكر می‌كنند و اگر دید شما نسبت به آنها دید خامی باشد غالباً از آنها ناراحت می‌شوید.

🔅معنویان جهان اعتقاد دارند كه این نوع عشق یعنی عشقِ ‌دهنده با ویژگیهایی كه برای آن ذكر شد آرامش‌زا است؛ درست بر خلاف عشق گیرنده كه آرامش‌زداست. و می‌توان گفت كه فرقِ فارق این دو نوع عشق دقیقاً در همین آرامش‌زایی و آرامش‌ زدایی است.

🔅شما هر وقت عشقی داشتید كه در آن به اضطراب افتادید، بدانید كه چیزی از معشوق می‌خواسته‌اید؛ اما اگر بنا بر دادن چیزی به معشوق باشد، هیچ‌گاه اضطراب در كار نیست.»

#مصطفی_ملکیان

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

✨خداوند افرادی را وارد زندگی شما می‎کند تا شما همانند معجزه‎ای آن‏ها را به سوی
سرنوشت‏شان سوق دهید. به نسبتی که شما آن‏ را بالا بکشید، خودِ شما بالاتر می‎روید.
به نسبتی که نیازهای آن‏ها را برطرف کنید، خداوند نیازهای شما را برطرف می‎کند. خلاف این امر هم صادق است.
اگر شما حاضر نیستید زمانی را به دیگران
اختصاص دهید، دیگران هم زمانی را به شما اختصاص نمی‏دهند.
اگر شما تنها به تحقق رویای خود می‏اندیشید و حاضر نیستید دیگران را در مسیر
رویاهای‎شان یاری کنید، در نقطه‎ای گیر خواهید افتاد و جلوتر نخواهید رفت.
اگر می‏خواهید به حداکثر توانایی خود دست یابید، به دیگران کمک کنید که آن‎ها نیز
به حداکثر توانایی‎شان دست یابند.
این موضوع دقیقاً همانند یک بومرنگ عمل می‎کند.
هنگامی که دست دیگران را می‎گیرید و بالا می‏کشید، عمل خیر شما به خودتان
برمی‎گردد. به همین علت وقتی کار خیر انجام میدهید مغز شما ده برابر بیشتر با ترشح دوپامین به شما پاداش میدهد و شما حس سرخوشی دارید✨
#جول_اوستین

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃
🌿میدونی قشنگترین جای زندگی کجاس؟

اونجا که به دلت فرصت میدی!بهش این جرئت رو میدی که دوباره به زندگی اعتماد کنه!بدی هارو فراموش کنه!دوباره منتظر یه اتفاق ناگهانی خوب باشه!منتظر یه آدم تازه!

بهش فرصت میدی که گذشته با همه بدیهاش رو ببخشه و بذاره اتفاقات گذشته توی گذشته بمونن
اینجا قشنگترین جای زندگیه!جایی که از صفر شروع میکنی!جایی که دوباره متولد میشی...

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

هر روز صبح
-در این روزهای اسفندی-
برای دیدن او
گوشه ای از باغچه را
بیل می زنم.

او، پَرکشان، به بوی خاک تازه می آید
و طعمه هایی که طعم شان نمناک است

و من
برای دیدن یک تناسخ محض
هر روز گوشه ای از باغچه را
پرده می کشم!

✍️حسین مختاری

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

کسانی که سقفِ هستی خویش را بر ستونِ توجه و نگاه این وآن می‌نهند، زندگی فرو ریختنی و لرزانی را در حضور دیگران تجربه می‌کنند.
؛🎋
زیستن در حضور دیگران، زیستنی تلخ و ناگوار است، زیرا نگاه‌های دیگران، امری پایدار و همیشگی نیست.
؛🎋
روزی فرا می‌رسد که از کانون توجه جمع بیرون می آید و در سرمای تنهایی بر خود خواهد لرزید، بی‌آن‌که لباسی از خویشتن، بر قامتِ خود کرده باشد.
؛🎋
چنین شخصی، تا زمانی می تواند حس بودن و زیستن داشته باشد که کسی او را نظاره کند و یا در خاطره ای حضور داشته باشد.
؛🎋
انسان‌ِ میان تهی، بزرگترین رَنج‌َاش، رنجِ تنهایی و دیده نشدن است. زیرا برای احساسِ زنده بودن و زیستن، محتاج تصدیق دیگران است.

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

🌀 حدّی از آدمیّت!

می دانم آدم تا حدی آدم است که نسبت به آنچه پیرامون او از فقر و بدبختی و فلاکت و نکبت می گذرد، بی‌تفاوت نباشد.
بی تفاوت چون بادمجان!
آدم تا حدی آدم است که بنی‌آدم را حقیقتا از یک پیکر و یک گوهر بداند.
آدم تا حدی که درک دارد، احساس دارد، درد دارد، آدم است.
؛🌾
خدا را شکر می کنم که در حد خودم هنوز آن قدر آدم هستم و به آن مرحله از بی تفاوتی و بی غیرتی نرسیدم تا نبینم کسانی را که هر روز با چنان سر و وضع چرکینی که وهنِ شاهکار خدا است، قوتِ لایموت خود را در سطل‌های زباله جست و جو می‌کنند.
؛🌾
نبینم کودکان بدبختی که در چهارراهها و میادین شهر با آن حال و روز تباه به گدایی و بیگاری گرفته می شوند. کودکانی که از بس دیدنشان هر روز عادت‌مان شده است، انگار دیگر دیده نمی‌شوند.
؛🌾
نبینم جوانهای برومند وطن را که با هنرشان به شکلی ظاهرا شیک و تمیز در ورودی ایستگاه‌های مترو مشغول گدایی از عابرانِ خسته‌اند.
راستی چه حال غریبی است که ساز و گیتارشان در شادترین نغمه‌ها و آهنگ‌ها باز همچنان صدای گرفته و شکسته و محزونی دارد.
؛🌾
آدم دلش می خواهد بنشیند کنارشان و آوازشان را همسُرایی کند.
آدم دلش می خواهد بغلشان کند و دلی از گریه سبکبار کند..
آدم دلش می‌خواهد..
ای گور بابای دل که در این روزهای پایانی سال چه چیزهایی که از آدم نمی خواهد!
"ایرج رضایی"

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

⚡️وقتی در جوانی از زندگی‌کردن می‌ترسی، طبیعی بدان موقع پیری از مرگ خواهی‌ترسید!

▫️انسان‌هایی که در جوانی بیش از همه از زندگی می ترسیدند... بعدها ترس از مرگ نیز به همان میزان آنها را رنج خواهد‌داد.

▫️وقتی جوان هستند، در برابر الزامات عادی زندگی مقاومت‌های کودکانه بروز می‌دهند؛ در دوران پیری نیز در واقع همان‌طور هستند، چون به همان صورت از یکی از الزامات عادی زندگی هراس دارند.

▫️ما به‌شدت بر این باوریم که مرگ پایان یک فرآیند است که معمولا نمی‌توانیم یک هدف و دستاورد تلقی کنیم، چون بدون تردید ما اهداف و مقاصد زندگی را به صورت صعودی دنبال می‌کنیم.

#جیمز_هالیس
#موضوع_اصلی_چیست


https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃
☘ #آخرین_بار_را_به_خاطر_بسپار ☘

از کوچه‌ی چهاردهم که گذشتم بی‌اختیار به نقطه‌ای نگاه کردم که تا همین چند ماه پیش خانه‌ی کلنگی من آن‌جا روی پایه‌های سستش ایستاده بود. خانه‌ای که در بیست و پنج سال گذشته هر صبح ترکش کردم و هرعصر به آن بازگشتم. خانه‌ای که مبدأ حرکتم بود و مقصد نهایی‌ام، سرپناهم بود و نشانی‌ام. امروز اثری از آن نیست و جایش را اسکلت بتونی ساختمان نیمه‌کاره‌ای پر کرده است و آدم‌های غریبه‌ای که آن تو- وسط خاطرات من- قدم می‌زنند... چرا بیاد ندارم کی برای آخرین بار از آن چهل و چند پله‌ی نفس‌گیر بالا رفتم تا به اتاق کوچکی برسم که کنار خرپشته برای پسرها ساخته بودم تا مستقل از من و مادرشان زندگی کنند؟ چرا بیاد ندارم چه وقت برای آخرین بار آن در آهنی قدیمی را پشت سرم بستم؟...

همیشه "آخرین بار" برایم مهم بوده، دوست دارم آخرین بار را بخاطر بسپرم. اگر بدانم بار آخری است که در این کوچه راه می‌روم حتماً آرام‌تر خواهم رفت، به تک تک درخت‌ها و گربه‌های کوچه سلام خواهم کرد، خداحافظی را دوست ندارم، جزئیات همه چیز را به خاطر خواهم سپرد. اگر بدانم که این آخرین کتابی است که می‌خوانم با احترام بیشتری ورقش خواهم زد و با هر ورق یک نفس عمیق خواهم کشید تا بوی خوش کاغذ به هدر نرود. هرصفحه را چندبار خواهم خواند تا دیرتر تمام شود و حتماً در آخرین صفحه جمله‌ای به یادگار خواهم نوشت برای آنی که بعد از من بر حسب اتفاق کتاب را بخواند و در انتهایش از دیدنم متعجب شود. اگر بدانم این آخرین باری است که برای شما می‌نویسم سعی می‌کردم بهتر از همیشه بنویسم تا شاید همین یک بار به قلب‌تان نفوذ کنم و در یادتان بمانم. اگر می‌دانستم این آخرین طرحی است که می‌کشم تمام ذخیره‌ی هاشورهای قلمم را خرج همان یک طرح می‌کردم. اگر می‌دانستم که این آخرین باری است که به تو نگاه خواهم کرد مهربان‌تر نگاهت می‌کردم، محکم‌تر در آغوشت می‌گرفتم... مشکل در این است که تقریباً هیچ‌وقت نمی‌توانیم آخرین بار را تشخیص بدهیم... یادم نیست آخرین باری که به چشم‌های پدرم نگاه کردم کی بود یا چه وقت برای آخرین بار درآغوشش گرفتم، یادم نیست آخرین باری را که با برادرهایم پشت یک میز نشستم، غذا خوردم، حرف زدم. یادم نیست آخرین باری را که در کوچه‌های محله‌ی کودکی‌ام قدم زدم یا آخرین باری که گونه‌ی معلم مدرسه‌ام را بوسیدم. یادم نمی‌آید کدام یک از طرح‌هایی که کشیده‌ام آخرین طرحی بود که از من در روزنامه‌ای چاپ شد. آیا برفی که دو سال پیش در کوچه‌مان نشست آخرین برفی بود که فرصت دیدنش نصیبم شد؟ اگر چنین باشد خیلی افسوس می‌خورم که چرا به صدای فشرده شدنش زیر قدم‌هایم با شعور بیشتری گوش نکردم. گاهی این خوش‌باوری که همیشه فرصت دیگری هم هست نمی‌گذارد کارمان را درست انجام بدهیم یا احساس‌مان را به موقع بروز بدهیم، سهل‌انگار می‌شویم...

در جاده‌ی رشت از پنجره‌ی اتوبوس مسافربری به دشت نگاه می‌کنم که سبز و قهوه‌ای و زیبا است، کاش می‌توانستم دشت را بغل کنم. به خودم می‌گویم که این آخرین بار نیست که در این جاده سفر می‌کنی و آخرین بار نیست که این منظره را می‌بینی...

به پلیس راه که می‌رسیم اتوبوس می‌ایستد و آقای راننده که از کمر به بالا شبیه به هنرپیشه‌های سینما است دفترچه به دست بیرون می‌دود. از پشت قاب پنجره با نگاه راننده را بدرقه می‌کنم که گنجشکی بسرعت از گوشه‌ی قاب وارد تصویر می‌شود و قبل از برخورد با کلاه راننده به سمت زمین شیرجه می‌رود. گنجشک بدنبال شکار است و جست و خیز کنان به زمین نوک می‌زند. حشره‌ای که نمی‌توانم تشخیص بدهم سوسک است یا جیرجیرک دیوانه‌وار و زیگزاگ می‌دود و هربار نوک گنجشک با فاصله‌ی کمی پشت سرش به زمین اصابت می‌کند... شاید این همان خاله‌سوسکه‌ی معروفی است که بدنبال بخت خود عازم سفر شده و همین الان به پیشنهاد ازدواج بقال و قصاب جواب منفی داده به این امید که سرنوشت او را به آقا موشه‌ای برساند که مهربان و باگذشت است و برای کتک زدن بجای ساطور قصابی یا سنگ ترازو فقط از دم نرم و نازکش استفاده می‌کند اما دست تقدیر او را بر سر راه این گنجشک گرسنه قرار داده تا داستان خاله سوسکه نیمه‌کاره بماند و هیچ‌وقت به مقصد و مقصود نرسد...

وسط جاده‌ی تهران- رشت دراز می‌کشم وصورتم را به اسفالت داغ می‌چسبانم. دست‌ راستم را دراز می‌کنم تا پشت آن کوه‌های خاکستری در دوردست بالا و دست چپم را می‌برم تا پشت خط افق در دوردست پائین، زمین را درآغوش می‌گیرم و گونه‌هایش را می‌بوسم آن‌قدر محکم تا همیشه در یادم بماند، شاید آخرین بار باشد...

#توکا_نیستانی


https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃



افرادی که به دنبال یافتن عشق و شریک زندگی هستند، چه می کنند؟
نیازی به نگرانی و استرس جهت پیدا کردن همسر مورد علاقه تان و یا جلب توجه دیگران نیست.
کسانی که روابط موفق را تجربه کرده اند، با اطمینان می گویند: "من همیشه می دانستم که کسی برای من وجود خواهد داشت, زیرا او را احساس کرده بودم."

بنابراین همسر خود را تجسم کنید در حالیکه دارید با او زندگی می کنید با همان ویژگی ها و خصوصیات،
چرا که اینگونه افرادی شبیه و همسان تجسم شما وارد زندگیتان میشوند و شما همسر مورد علاقه تان را جذب خواهید کرد

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

#بِسُراى_تا_كه_هستى_كه_سرودن_است_بودن

قلم نادر ابرهيمى رو دوست دارم ،بيشتر سبك شاعرانه داستانگوييش رو دوست دارم تا خود روايت داستانهاش رو.
جملات شاعرانه زيبايى تو داستانهاش هست كه حاصل تجربه زندگيشه.
و
اما زندگى طغيانى است بر تمامى دربهاى بسته!

همه ما جايى خسته ميشيم و طغيان ميكنيم،
اين شورش خيلى اوقات به شيوه و سبك ناكارامدى انجام ميشه!
ناراضى هستيم، خيلى غر ميزنيم،
عصبانى ميشيم، پرخاش ميكنيم
پشت سر همديگه حرف ميزنيم، طعنه و شوخى و كنايه ميزنيم، گريه ميكنيم و...

اينها همش نارضايتيه!
همش نوعى طغيانه، اما چه نوع طغيانى؟
با چشمان بسته به در كوفتنه!
خيليها عادت دارند اگر اشتباهى كردند، خودشون رو بشدت سرزنش كنند ، چون بنظرشون لازمه كه سرزنش كنند تا درس بگيرند و ديگه تكرار نشه!
اين رفتار مثل رفتار كسيه كه تو دعوا وقتى زورش به طرف مقابلش نميرسه
شروع ميكنه به زدن خودش!! سيلى ميزنه به خودش ، تو سر خودش ميزنه به خودش فحش ميده.
شك نكنيد شما كه خودسرزنش گريد،
همانند همون شخص داريد رفتار ميكنيد،
خودزنى!!
خوب... اينم نوعى طغيانه اما
اينها هيچ درى رو به روى شما باز نميكنه!

بايد طغيان كنيم ، بايد شورش كنيم
بايد دربهاى بسته رو باز كنيم!
اما اين شورش بر عليه خودمون يا كسى نيست
بر عليه محدوديتهاست
بر عليه ذهنيتيه كه ما رو در چنبره عادتهاى خودش محدود كرده
بر عليه عادتهاى پوسيده خودمونه
و اينها رنجند
و اينها چرخه تكرارى رنجند!

اما اگر همچنان دوست داريد خودسرزنشگر و خودزن باشيد، باشيد و اونقدر بزنيد تا....
انتخاب با شماست.

ما براى فروريختن آنچه كهنه است، آفريده شده ايم!
به جاى وا دادن و غر زدن و طعنه زدن و پرخاش و خودسرزنشگرى
بشكنيد و
بِسُراييد تا كه هستيد
و بسازيد
آنچه شايسته شما و زندگى و خلقتتان است.

و چه خوش گفت..

نفسم گرفت ازين شب در اين حصار بشكن
در اين حصار جادويى روزگار بشكن

سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابى؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن
بِسُراى تا كه هستي كه #سرودن است #بودن
به ترنمى دژ وحشتِ اين ديار بشكن
ز برون كسي نيايد چو به يارى تو اينجا
تو ز خويشتن برون آ و سپه تتار بشكن

#حامد_حضرتى
#روانشناس_عمومى
#ساختن_زندگى_اى_كه_شايسته_من_ست

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

هستی مهربان تر از آن است که پنداشته ایم. من گوش به زنگ وزش ها نشسته ام. و نگاه می کنم. زندگی را جور دیگر نمی خواهم، چنان سرشار است که دیوانه ام می کند. دست به پیرایش جهان نزنیم.

گاه از خود می پرسم: پس چه هنگام کاسه ها، از این آب های روشن پر می شوند. راستی چه هنگام؟ کار من تماشاست و تماشا گواراست. من به میهمانی جهان آمده ام. و جهان به میهمانی من. اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت. اگر این شاخه بیدِ خانهِ ما ، هم اکنون نمی جنبید، جهان در چشم بِراهی می سوخت. همه چیز چنان است که می باید. آموخته ام که خرده نگیرم. شکفتگی را دوست دارم. و پژمردگی را هم.

دیدار دوست ما را پرواز می دهد. و نان و سبزی هم. آن فروغی که ما را در پی خویش می کشاند، درسیمای سنگ هست. در ابر آسمان هست. شاید از آغاز خدا را، وحقیقت را ، در دشت های آفرینش درو کرده اند. اما هرسو خوشه ها بجاست. من از همه صخره ها بالا نخواهم رفت تا بلندی را دریابم. از دوباره دیدن هیچ رنگی خسته نخواهم شد. نگاه را تازه کرده ام.

من هر آن تازه خواهم شد و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد، بگذار هر بامداد، آفتاب بر این دیوار آجری بتابد تا ببینی روان من هر بار در شور تماشا چه می کند. دریغ که پلک ها در این پرتو سرمدی گشوده نمیگردد. دل هایی هست که جوانه نمیزند. من این را در دریافتم و سخت باورم شد. چه هنگام آیا روان ها بادبان خواهد گسترد. و قطره ها دریا خواهد شد.

نپرسیم و با خود بمانیم؛ درون خویش را آب پاشی کنیم و در آسمان خود بتابیم و خویشتن را پهنا دهیم و اگر تنهایی از نفس افتاد در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنيم.

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃



اگر برای من
فرزانگی وجود داشته باشد،
عبارت است از هنرِ حضورِ کامل داشتن، با توجهی بی‌اندازه و پایدار.
؛🌾
از همین روست که کودکان مرا مسحور می سازند.. به سبب استعداد خویش در حضورِ کامل داشتن، در زمانِ حاضرِ ناب، با ایشان تفاهمی عمیق دارم.

📙غیرمنتظره/کریستین بوبن

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

.
ميگويند مقتضاى سن است، اما چون ديده و بسيار هم ديده ام از چهل گذشتگانى كه چِل شدند نه عاقلتر😅 اعتراف ميكنم كه مدتيست، شيرين و لذتبخش‌ترين چیز عالم را فهمِ برخى از مسائل ميدانم و اين ممكن نميشد مگر به خواندن و شنيدن بسيار و فراگيرى تكنيك فكر كردن و جستن راه حل براى سوالات و بن بستهاى فكريم.

جملات زير ( از #نادر ) را بدقت بخوانيد متوجه ميشويد چه ميگويم:

" #فکر_کردن یعنی اینکه:
همیشه، هر وقت که فرصت داری، بنشینی و از خودت چیزهایی بپرسی و سعی کنی برای سوآل‌هایت جواب‌های دُرُست پیدا کنی.

دُرُست، یعنی چیزی که هم به نفعِ تو باشد هم به نفعِ دیگران. ...

فکر کردن یعنی اینکه حرف نزنی. با صدای بلند حرف نزنی.
سرت را بگیری توی دستت و درباره‌ی همه‌ی مشکلاتِ زندگی از خودت بپرسی و به خودت جواب بدهی.
این پله‌ی اول خوشبختی و خوشحالی... است. "

#آتش_بدون_دود
#نادر_ابراهیمی

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃



و عشق هر کسی را به خود راه ندهد
و به همه جایی ماوا نکند
و به هر دیده، روی ننماید!

و اگر وقتی، نشانِ کسی یابد
که مستحقِ آن سعادت بود،
حُزن را که وکیل در است، بفرستد
تا خانه، پاک کند و کسی را در خانه نگذارد
و از آمدن سلیمان عشق، خبر کند...


#شهاب_الدین_سهروردی
کتاب مونس‌العشاق یا
#فی_حقیقه_العشق
#نشر_مولی

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃
✍️ علی شریعتی
برسد به دست پوران عزیزم ...


... و من دیگر هیچ بهانه ای برای زبستن خود پیدا نمی کردم .جز سیگار کشیدن و به خیال فرو رفتن و بیهوده کتاب خواندن پناهی نمی یافتم ناگهان پیشامدی کرد و سفر بیروت به من مژده داد که آینده ی پرماجرا و شورانگیزی خواهم داشت . نوید داد که آن جا می توانم راهی را که این جا آغاز کردم و کسی با من نیامد آن جا دنبال کنم و برای پیشرفت مکتب فکری خودم هرچه نیرو و استعداد دارم نثار کنم. در این سفر صدی نود نیستی و صدی ده پیروزی ، به سوی خود می خواندم و هر دو برای من از سیگار کشیدن و تنها ماندن و به خیال فرورفتن در این جا بهتر بود. دیگر خوشبختی و زندگی آرام و نرمی را در کنار عشق و صمیمیت آغاز کردن آرزویی بود که در دل من جنب و جوشی نداشت .
ناگهان دختری که دو سال خیال آمیخته با ایمان من بود و دو سال بعد دوست صمیمی من شد و بعد یک سال معشوق بدخوی و ناآشنا و پرقهر و دوست داشتنی من گردید و هجده روز است که به همه ی هستی من بدل گشته است . گرد وغبار سال ها را از چهره ام شست و مرا در هم ریخت و آدم دیگری ساخت و مرا امیدوار کرد که به جای آن که دور از وطنم در کناره ی مدیترانه یا سرنوشت مبهم و وحشی خویش دست به گریبان باشم می توانم در کنار او زندگی نرم و پرشهد دوستانه ای داشته باشم .

مرا امیدوار کرد که به جای یک روز برای ایجاد حریق و تخریب و متینگ و اعتصاب و انتشار کتب و تشکیلات زیر زمینی و سازمان های مخفی نقشه کشیدن و یک روز دیگر در سیاه چال زندان شکنجه دیدن و اسیر سرنوشت نامعلوم بودن خودم را تمام کنم، می توانم برای خریدن یک ماشین سواری کار کنم ، برای زینت باغچه ها و تهیه ی دورنما فکر کنم ، صبح ها با جیغ و داد بچه ها از خواب بپرم ، ژاکت سفیدش را به زحمت از گوشه ی کنار اتاق پیدا کنم و با دعوا برش کنم . چشم هایش را آن قدر ( ناخوانا ) که مثل روز معانی بیان سرخ شود. اگر یک روز صبح برخلاف همیشه ببینم خودش سرش را شانه زده است یک شبانه روز با او قهر باشم .
دزدکی توی سوراخی از ترسش پنهان بشوم و سیگار بکشم و بعد به جرم آن به شوخی و جدی از دستش کتک بخورم . از لجم بندازمش تو حوض و بچه ها از ترس داد و فریاد راه بندازند. وقت چای خوردن به بچه ها یاد بدهم که چه جور قند ور دارند و یواشکی لک کمرنگ زیر گلوی مامانشان را نشون بگیرند. اگر روباز در هوای سرد دراز کشیده و خوابش برده است ، آهسته پتویی رویش بندازم و کنارش بنشینم و یک دو ساعت صورت گل انداخته اش را تماشا کنم .

اگر توی خیابان دوستم سیگاری تعارف کرد با غرور بگویم نه عزیز جان، نمی کشم . الان می خواهم بروم خانه ، دهنم بو می گیرد و خانمم دعوام می کند. اگر به مسافرت رفتم نامه اش اصلا ایجاز نداشته باشد، از شُلمبُری و بی نظمی و درویش مسلکی ام متلک بگوید و مسخره ام کند . پیش دیگران از عقایدم ، از کتاب هایم ، از رفتارم دفاع کند . ازش خواهش کنم که از انگلیسی از صفحه ی ۷ تا ۸۱ آن کتاب را برای من ترجمه کند، برای تقدیم کردن به او دیوانم را به چاپخانه بدهم و به نوشتن یک رمان جنجال به پاکنی سرگرم باشم ، در آخرین بیماری ام بچه ها را به چیز دیگری مشغول کند و پس از رفتنم آثارم را مرتب کند و منتشر سازد و پوران! یعنی زندگی کنم ....


"برسد به دست پوران عزیزم...
بیست ونه نامه ی منتشر نشده ی دکتر شریعتی برای همسرش از پاریس

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃

« چون تو می خواهی که جایی روی، اوّل دلِ تو می رود و می بیند و بر احوالِ آن مطّلع می شود. آن گه، دل باز می گردد و بدن را می کشاند... دل، فی جمیع الاحوال، ملازم دلدار است و او را حاجت قطعِ منازل و خوف ره زن و پالانِ استر نیست. تنِ مسکین است که مقیَدِ اینهاست.هرجا که باشی و در هر حال که باشی، جهد کن تا محب باشی و عاشق باشی. و چون محبت ملکِ تو شد، همیشه مُحب باشی- در گور و در حشر و در بهشت...

بسیار کس باشد که دلش از این سخنان پر باشد، الّا به عبارت و الفاظ نتواند آوردن...اصل دل است و نیاز و عشق و محبت. همچنان که طفل عاشق شیر است و از آن مدد می یابد و قوّت می گیرد و مع هاذا نتواند شرحِ شیر کردن و حدّ آن را گفتن و در عبارت نتواند آوردن...- اگر چه جانش خواهان و عاشقِ شیر است. و بالغ، اگر چه به هزارگونه شیر را شرح کند و وصف کند، اما او را از شیر هیچ لذّت نباشد و از آن حظ ندارد.»

این سخنانِ نغز مولانا در « فیه ما فیه»، یادآور برخی ابیاتِ دل انگیز دفتر اول « مثنوی معنوی» است:

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب، کلی پاک شد
شادباش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
هر چه گوشم عشق را شرح و بیان
چون بعشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی زبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون بعشق آمد قلم بر خود شکافت

از آموزه های بکر و نابِ عموم عرفای سنت خراسانی، بزرگانی چون سنایی غزنوی، عطار نیشابوری و جلال الدین بلخی، کشف مفهوم «عشق» و توصیه و دعوت به مطلقِ عاشقی و عشق ورزی و جامه را از عشق چاک کردن است؛ عشقی که «زین سری» است و یا « زان سری»؛ زمینی و رمانتیک است و یا آسمانی و متافیزیکی؛ امری که زایل کننده و از میان برنده حرص و دیگر عیوب است.

شاعر- عارف بزرگی چون حافظ شیرازی هم که از پیِ سنایی و عطار و مولوی آمده بود؛‌ دعوت به عاشقی می کرد و در فقیهانی که از این امر، بو و بهره ای نبرده و طَرفی نبسته بودند، رندانه طعن می زد:

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دِماغ را تر کن

#سروش_دباغ

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


🍃عشق نامه🍃




نمی‌دانم تابستان چه سالی ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند.
منطق من ساده و هموار بود. اگر یک روز طلوع و غروب خورشید را نمی‌دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت. من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگترها می‌خواندند، من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سرگذر گفت : "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید !"
مذهب شوخی سنگینی بود که که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم، بی‌آنکه خدایی داشته باشم !

👤 سهراب سپهری
📚 هنوز در سفرم

https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname


❤️عشق نامه❤️
🔺دنبالش وارد خانه شدم.
تابلویی با جملۀ:
"خانه، جایی‌ست که قلبت آنجاست"،
جلوی در آویزان بود.
کمی بعد فهمیدم کل خانه پر از این تابلوهاست.
بالای جالباسی نوشته شده بود:
"پیدا کردن دوستِ خوب، سخت است و فراموش کردنش غیرممکن."
؛🌾
روی یکی از کوسن‌های اتاق پذیرایی که با وسایل قدیمی و عتیقه‌ای تزیین شده بود، خواندم:
"از میان سختی‌ها، عشق می‌روید."
؛🌾
وقتی دید من دارم همۀ این نوشته‌ها را میخوانم،برایم توضیح داد:
"بابا و مامان من، بهشون میگن دلگرمی و همۀ خونه پر از این جمله‌هاست."


https://telegram.me/RAVANSHENASghalrizESHGHname

Показано 20 последних публикаций.

467

подписчиков
Статистика канала